کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صرصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
سرسر
لغتنامه دهخدا
سرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) در تداول مردم قزوین ، آنکه اُنس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
سرسر
لغتنامه دهخدا
سرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) نادان و ابله و بیهوده . || (اِ) حماقت و نادانی . || جنون و شوریدگی . || حجاب و پوشش و سرپوش . || براده . || رنده . (ناظم الاطباء).
-
سرسر
لغتنامه دهخدا
سرسر. [ س ُ س ُ ] (ع اِ فعل ) کلمه ٔ امر یعنی در آی به قصد و اراده ٔ کارهای مهم و عالی . (ناظم الاطباء). امر است کسی را به معالی امور، یعنی کارهای شریف و برتر اختیار کن . (یادداشت مؤلف ). یقال اذا امرته بمعالی الامور. (ذیل اقرب الموارد).
-
صَرْصَرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
باد سخت و سمي - باد بسيار سرد - باد پر سر و صدا ( که مستلزم سخت وزيدن نيز هست)
-
جستوجو در متن
-
ماهی ریزقنات
دیکشنری فارسی به عربی
صرصر
-
کجوله
دیکشنری فارسی به عربی
صرصر
-
صراصر
لغتنامه دهخدا
صراصر. [ ص َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَرصَر و صِرصِر. سوسکها.
-
سوسک حمام
دیکشنری فارسی به عربی
صرصر , صرصور
-
صخره
دیکشنری فارسی به عربی
صخرة , صرصر , منحدر
-
تخته سنگ
دیکشنری فارسی به عربی
صخرة , صرصر , کتلة , لوح , منحدر
-
عاتیة
لغتنامه دهخدا
عاتیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث عاتی . رجوع به عاتی شود. || سخت وزنده . (از اقرب الموارد) : و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیة. (قرآن 6/69).
-
فراشا
لغتنامه دهخدا
فراشا. [ ف َ ] (اِخ ) قریه ٔ معروفی است در سواد عراق از اعمال نهر ملک که منزل حاج است بعد از صرصر. (از معجم البلدان ). رجوع به فراشة شود.
-
جقالة
لغتنامه دهخدا
جقالة. [ ج ِ ل َ ] (اِ) مأخوذ از سیگال . صرصر. زیز. زنجره . جیرجیرک . جدجد. جیز. صرصور. صراراللیل . خزوک . ابودقیق . (یادداشت مؤلف ).
-
نائرات
لغتنامه دهخدا
نائرات . [ ءِ ] (ع اِ) ج ِ نائره . نایرات : و صرصر نایرات فتن و بلا ایشان را به خاک فنا نسپرده بود، بدو متصل شدند. (جهانگشای جوینی ).