کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صرام
/sorām/
معنی
۱. جنگ.
۲. بلا و سختی؛ گرفتاری سخت.
۲. مرد توانا و دارای ارادۀ قوی.
۴. مرد بیباک در جنگ.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پوستپیرا، چرمگر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صرام
واژگان مترادف و متضاد
پوستپیرا، چرمگر
-
صرام
لغتنامه دهخدا
صرام . [ ] (اِخ ) ابن بلخی گوید: صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم . هوای آن سردسیر است بغایت و قهستانی ، آب دشوار و آب های روان ، سال تا سال برف از کوههای آن دور نشود و نخجیر بسیارباشد و منبع رود شیرین از باززنگ است و حومه و ناحیت صرام است...
-
صرام
لغتنامه دهخدا
صرام . [ ص َ / ص ِ ](ع اِ) وقت بریدن خرما. (مهذب الاسماء). هنگام دروِ خرما. (منتهی الارب ). || هنگام رسیدن خرما.(منتهی الارب ). هنگام رسیدگی بریدن بار نخل . || ریزه های درخت بریده . (منتهی الارب ). هیزم خرد. || (مص ) درو. || افروختن آتش .
-
صرام
لغتنامه دهخدا
صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابوالحسن محمدبن خلف بن عصام بن احمد الفرایضی الصرام . وی از اهل بخارا بود و بخراسان آمد و به عراق شد. از سهل بن متوکل و سهل بن بشر و قیس بن انیف و صالح بن محمد بغدادی و معاذبن مثنی و بشربن موسی اسدی و جز ایشان روایت دارد. و...
-
صرام
لغتنامه دهخدا
صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن اسماعیل بن خالد صرام سختیانی جرجانی . وی از محمدبن ایوب رازی و همیم بن همام و ابواسحاق شیبانی و جز ایشان روایت دارد. و ابوالقاسم حمزةبن یوسف سهمی حافظ از وی روایت کند. در ربیع الاول 358هَ . ق . درگذشت و...
-
صرام
لغتنامه دهخدا
صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابوحامداحمدبن اسماعیل بن جبرئیل نیشابوری مقری صرام از قراء بزرگ و مجتهد و عبادت شعار بود و در مسجد مربعه ٔ نیشابور قرائت داشت و چون ضعیف گشت در خانه ٔ او بر وی قرائت می کردند. وی از احمدبن نصر و حسن بن فضل روایت دارد. و ابر...
-
صرام
لغتنامه دهخدا
صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابونصر محمدبن محمدبن احمدبن علی بن انس صرام . از صالحین بود. و کنیت پدرش ابوالفضل و جدش ابوعمرو است . حاکم ابوعبداﷲ حافظ او را یاد کرده گوید: ابونصربن ابوالفضل صرام در سنه ٔ 45 هَ . ق . همراه من بود... ابونصر در لیله ٔ تروی...
-
صرام
لغتنامه دهخدا
صرام . [ ص َرْ را ] (ع ص ) چرم فروش . (السامی فی الاسامی )(مهذب الاسماء) (حسن خطیب کرمانی ). نسبة الی بیع الصرم و هو الذی یفعل به الخفاف و اللوالک . (سمعانی ).
-
صرام
لغتنامه دهخدا
صرام . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَرم . (دهار).
-
صرام
لغتنامه دهخدا
صرام . [ ص ُ] (ع اِ) نام جنگ بدان جهت که میبرد قرابت و مودت را. || (ص ) مرد توانا و سخت برنده . مرد قوی بر بریدن . || (اِ) داهیة. بلا. (منتهی الارب ). سختی . || باقی مانده ٔ شیر که بار دیگر دوشیده شود در وقت حاجت و ضرورت و منه المثل : حلبت صرام ؛ یعن...
-
صرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sorām ۱. جنگ.۲. بلا و سختی؛ گرفتاری سخت.۲. مرد توانا و دارای ارادۀ قوی.۴. مرد بیباک در جنگ.
-
واژههای همآوا
-
سرام
لغتنامه دهخدا
سرام . [ س َ ] (اِخ ) نام قله کوهی است که خط سرحدی ایران و عراق از قله ٔ آن عبور میکند. (از جغرافیای غرب ایران ص 135).
-
ثرام
لغتنامه دهخدا
ثرام . [ ث َ ] (اِخ ) پشته ای است به یمن در دیار اوس . (مراصد الاطلاع ).