کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صرافی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صرافی
معنی
(صَ رّ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شغل و کار صراف . 2 - (اِ.) دکان صراف .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صرافی
فرهنگ فارسی معین
(صَ رّ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شغل و کار صراف . 2 - (اِ.) دکان صراف .
-
صرافی
لغتنامه دهخدا
صرافی . [ ص َ رْ را ] (حامص ) کار صراف . شغل صراف : اما صرافی بهتراز کناسی . و شرط نیست که هر که ... درماند کناسی کندو از صرافی دست بدارد. (کیمیای سعادت ). || (اِ) محل کار صرّاف . دکان صرافی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
agiotage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصبانیت، صرافی، دلالی برات، معاملات احتکاری بروات، سفته بازی
-
فلاس
لغتنامه دهخدا
فلاس . [ ف َل ْ لا ] (ع ص ) پشیزفروش . (منتهی الارب ). نسبتی است که صرافی را میرساند. (از سمعانی ).
-
premium
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حق بیمه، جایزه، حق العمل، انعام، وثیقه، پاداش عمل، پاداش نیکو، صرف برات، حق صرافی، اعلاء
-
premiums
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حق بیمه، جایزه، حق العمل، انعام، وثیقه، پاداش عمل، پاداش نیکو، صرف برات، حق صرافی
-
منتقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] montaqed ۱. انتقادکننده.۲. صرافیکننده.۳. کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن را بیان کند.
-
premia
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حق امتیاز، حق بیمه، جایزه، حق العمل، انعام، وثیقه، پاداش عمل، پاداش نیکو، صرف برات، حق صرافی
-
صرافخانه
لغتنامه دهخدا
صرافخانه . [ ص َرْ را ن َ /ن ِ ] (اِ مرکب ) محل معاوضه ٔ نقود که شخص صراف در آنجا مشغول کسب میباشد. بازار صرافی . (ناظم الاطباء).
-
طاق محامل
لغتنامه دهخدا
طاق محامل . [ ق ِ م َ م ِ ] (اِخ ) محلی در کوفه بوده است . اقبال آشتیانی ذیل احوال مؤمن الطاق آرد:چون در طاق محامل در کوفه دکان صرافی داشته او را مؤمن الطاق ... لقب داده اند. (خاندان نوبختی ص 77).
-
لطفعلی
لغتنامه دهخدا
لطفعلی . [ ل ُ ع َ ] (اِخ ) شاعر. در طهران به کسب صرافی مشغول بود و این مطلع از او ملاحظه شد، بد نگفته است :آه کز دیدن او گریه برآورد مراآخر این گریه بلائی به سر آوردمرا.(آتشکده ٔ آذر ص 217).
-
لطفی
لغتنامه دهخدا
لطفی . [ ل ُ ] (اِخ ) شاعر طهرانی . پدر و جد وی به صرافی شهرت داشته اند. این بیت او راست :آه کز دیدن او گریه برآوردمراآخر این گریه بلائی به سر آورد مرا.(قاموس الاعلام ترکی ).
-
exchanges
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مبادلات، تبادل، بورس، مبادله، تعویض، معاوضه، عوض، اسعار، صرافی، تسعیر، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، عوض کردن، مبادله کردن، تسعیر یافتن
-
exchange
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تبادل، بورس، مبادله، تعویض، معاوضه، عوض، اسعار، صرافی، تسعیر، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، عوض کردن، مبادله کردن، تسعیر یافتن