کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صراخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صراخ
/sorāx/
معنی
فریاد؛ آواز بلند؛ خروش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صراخ
لغتنامه دهخدا
صراخ . [ ص َرْ را ] (ع ص ) بسیار بانگ . || (اِ) طاوس . (منتهی الارب ).
-
صراخ
لغتنامه دهخدا
صراخ . [ ص ُ ] (ع اِ) فریاد آواز. آواز سخت . (منتهی الارب ). خروش . (مهذب الاسماء). صیاح . بانگ . آوا. || (مص ) بانگ کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
صراخ
دیکشنری عربی به فارسی
جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان) , فرياد دلخراش زدن , جيغ , فرياد
-
صراخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sorāx فریاد؛ آواز بلند؛ خروش.
-
جستوجو در متن
-
جیغ زدن (مثل بعضی از پرندگان)
دیکشنری فارسی به عربی
صراخ
-
فریاد دلخراش زدن
دیکشنری فارسی به عربی
صراخ
-
جیغ
دیکشنری فارسی به عربی
صراخ , صيحة , نعيق
-
فریاد
دیکشنری فارسی به عربی
آهة , بکاء , حي , خطاف , صراخ , صياح , صيحة , نعيق
-
صارخ
لغتنامه دهخدا
صارخ . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از صُراخ . فریادرس و فریادخواه . از لغات اضداد است . || (اِ) خروس . (منتهی الارب ).
-
يَصْطَرِخُونَ
فرهنگ واژگان قرآن
شيون و فرياد مي زنند - با ناله و شيون وفرياد به فرياد رسي مي طلبند (کلمه اصطراخ از باب افتعال از ماده صراخ (ناله) او به معناي شيون و فرياد و استغاثه است )
-
نعیر
لغتنامه دهخدا
نعیر. [ ن َ ] (ع اِ) فریاد و فغان در جنگ و بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صراخ و صیاح در جنگ یا بدی و شر. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (ص ) نعیرالهم ؛ بعیده . (از اقرب الموارد). دورآهنگ و بلندفکر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (مص...
-
واعیة
لغتنامه دهخدا
واعیة. [ ی َ ](ع ص ) مؤنث واعی . حافظ و نگهبان . (غیاث اللغات ). || نگاه دارنده و شنوا و شنونده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شنوا. (ناظم الاطباء) : گرچه ناصح را بود صد داعیه پند را اذنی بباید واعیه . مولوی .و رجوع به واعی شود. || فریاد و غیوکننده...
-
اصطراخ
لغتنامه دهخدا
اصطراخ . [ اِطِ ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن با هم . (منتهی الارب ). اصطراخ قوم ؛ یکدیگر را فریاد کردن و یاری و فریادرسی خواستن . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تصارخ . (قطر المحیط). اصطراخ مرد؛ سخت بانگ برآوردن وی . || استغاثه ٔ وی . ...
-
کفو
لغتنامه دهخدا
کفو. [ ک ُف ْوْ ] (ع اِ) همتا و مانند. (منتهی الارب ) (صراخ اللغة). کفؤ. (از اقرب الموارد). مانند به مرتبه . (دهار). مانند. (ترجمان القرآن ). همتا و مانند. هم زی و هم جنس و هم نسبت و هماویز. (از ناظم الاطباء). هم شأن . هم دوش . هم زانو. هم ترازو. ه...