کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صراحی گردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح َ ] (ع اِ) گلو. (منتهی الارب ) (دهار). نای گلوی . حلقوم . ج ، حلوق ، احلاق . (منتهی الارب ). مبلع. بلعوم : زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون . کسائی .ز رخ رنگشان رفت و از حلق نم ز بیهوده گفتار گشته دژم . فردوسی...
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستا گَرَه (گلو)، پهلوی گروک ، سانسکریت گَلَه ، لاتینی گولا ، ارمنی کول (فروبرده ، بلعیده )، کردی گَرو ، افغانی غاره ، غرئی (گردن ، قصبةالریه )، استی قور (غیرقطعی )، سنگلیچی غر ، خوانساری گلی ، دزفولی گلی ، گیلکی گولی ، کر...
-
خروشان
لغتنامه دهخدا
خروشان . [ خ ُ ] (ق ، نف ) در حال خروشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خروش با همه ٔ معانی آن شود : خروشان و کفک افکنان و سلیحش . خسروی .گرانمایه فرزند در پیش اوی از ایوان برون شد خروشان بکوی . فردوسی .ببست آن در وبارگاه کیان خروشان بیامد گشاده می...
-
کدو
لغتنامه دهخدا
کدو. [ ک َ ] (اِ) گیاهی است از رده ٔ دولپه ای های پیوسته گلبرگ که سردسته ٔ تیره ٔ خاصی به نام تیره ٔ کدوئیان می باشد. گیاهی است بالارونده و علفی و دارای برگهای ساده و خشن است و برخی از برگها بصورت پیچکها درمی آیند که گیاه بدان وسیله به تکیه گاه می چس...
-
ساقی
لغتنامه دهخدا
ساقی . (ع ص ، اِ) آب ده . (مهذب الاسماء) (دهار). آب دهنده . ج ، سُقات . (منتهی الارب ). آنکه سیراب کند. آنکه تشنگی فرونشاند. آبدار : و سیدالشهداء حمزه و ساقی حجاج عباس ، اعمام (حضرت علی ). [ بودند ] . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 10). || چمانی . (برهان )...
-
ساغر
لغتنامه دهخدا
ساغر. [ غ َ ] (اِ) پیاله . (شرفنامه ٔ منیری ). (رشیدی ). آوند شراب که آن را ساتگی و ساتگین و ساتگینی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). پیاله ٔ شراب . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث بنقل از مدار و بهار عجم و برهان ) (انجمن آرا). صاخره . (دهار). گوش پستان و گ...
-
کوزه
لغتنامه دهخدا
کوزه . [ زَ /زِ ] (اِ) ظرفی است گردن دراز که در آن آب نگهدارند.(آنندراج ). صراحی سفالی آبخوری که گردن دراز تنگی دارد. (ناظم الاطباء). ظرفی است گلین و گردن دراز که درآن آب و مایعات دیگر ریزند. (فرهنگ فارسی معین ). ظرف سفالین با سری تنگ و با دسته که در...
-
مل
لغتنامه دهخدا
مل . [ م ُ ] (اِ) نبیذ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). شراب انگوری . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ) (آنندراج ). می و شراب انگوری و هر مایع مسکر. (ناظم الاطباء). می . باده . مدام . راح . صهبا. خمر. عقار. قهوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در سغدی...
-
خامه
لغتنامه دهخدا
خامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) قلم . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ اوبهی ) (ناظم الاطباء). نی تحریر (ناظم الاطباء). کِلک . صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: «مشکبار، مشکبو...
-
جرم
لغتنامه دهخدا
جرم . [ ج ُ ] (ع اِ) گناه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (غیاث اللغات ). گناه . خزده . خطا.(ناظم الاطباء). ذنب . تعدی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد): ومنه «ما فی هذا جرم ». (اقرب الموارد). بزه . جناح . عصیان . اثم . مأثم ...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...
-
نگین
لغتنامه دهخدا
نگین . [ ن ِ ] (اِ) گوهر و سنگ قیمتی که به روی انگشتری نصب کنند. (ناظم الاطباء). فص ّ. نگینه . (یادداشت مؤلف ). فیروزه و لعل و یاقوت و الماس یا دیگر سنگهای قیمتی که در نگین دان حلقه ٔ انگشتری کار بگذارند : نگین بدخشی بر انگشتری ز کمتر به کمتر خرد مش...
-
انداز
لغتنامه دهخدا
انداز.[ اَ ] (اِمص ) به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن . (فرهنگ فارسی معین ).- بارانداز ؛ آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی .- پاانداز ؛ آنچه بزیر پا می اندازند. و رجوع به پاانداز شود.- || قواد، دلال محبت . جاکش . ...
-
زمانه
لغتنامه دهخدا
زمانه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) روزگار. دهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). روزگار. (ناظم الاطباء). روزگار و سبکسیر و دون از صفات اوست . (آنندراج ). پورداود در ذیل «زروان ، زمانه » آرد: ... چنانکه در فروردین یشت فقرات 53 و 55 و زامیاد ی...
-
غزل
لغتنامه دهخدا
غزل . [ غ َ زَ ] (ع مص ) سخن گفتن با زنان و عشقبازی نمودن . (منتهی الارب ). حدیث زنان و حدیث عشق ایشان کردن . (آنندراج ). محادثه با زنان . (اقرب الموارد). بازی کردن به محبوب . حکایت کردن از جوانی و حدیث صحبت و عشق زنان . (غیاث اللغات ). دوست داشتن حد...