کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدف هزاربیدق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صدف وار
لغتنامه دهخدا
صدف وار. [ ص َ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بکردار صدف . بمانند صدف : شود پلنگ کشف وار در میان حجررود نهنگ صدف وار در نشیب میاه . عبدالواسع جبلی .او در آورده در شکنج کلاه من صدف وار مانده در بن چاه . نظامی .زمین در مشک پیمودن بخروارهوا در غالیه سودن صدف و...
-
صدف وش
لغتنامه دهخدا
صدف وش . [ ص َ دَ وَ ] (ص مرکب ) بمانند صدف . بکردار صدف . صدفگون : معطی آن چو دریا دارنده ٔ غریبان رادان آن صدف وش از دل یتیم پرور. شرف الدین شفروه .رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وار شود.
-
raw bar
صدفخانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] غذاخوری یا بخشی از آن که در آن انواع صدف و حلزون زنده موجود است و غالباً بهصورت خام عرضه میشود
-
coquina
صدفسنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگآهکی آواری که بهطور کامل یا عمدتاً از قطعات فسیلی تشکیل شده باشد
-
shell midden, shell mound
صدفکپه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] تودهای از پوستۀ خارجی صدفها که بهمرورِزمان بر روی هم تلنبار شدهاند
-
زرین صدف
لغتنامه دهخدا
زرین صدف . [ زَرْ ری ص َ دَ ] (اِ مرکب ) چیزی به شکل صدف که از طلا ساخته باشند. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از آفتاب جهانتاب . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از آفتاب و او را زرین کاسه و زرین کلاه نیز گویند. ...
-
پور صدف
لغتنامه دهخدا
پورصدف . [ رِ ص َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قرةالعین صدف . کنایه از درّ و گوهر باشد. (آنندراج ).
-
صدف البحر
دیکشنری عربی به فارسی
نوعي صدف , پوزه بند يا مهاراسب (هنگام نعلبندي) , پوزه بند(براي مجازات اشخاص) , سرسخت
-
صدف وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sadafvār مانند صدف؛ همچون صدف: ◻︎ صدفوار باید زبان درکشیدن / که وقتی که حاجت بُوَد و دُر چکانی (سعدی۲: ۵۹۱).
-
صدف وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sadafvaš صدفگون؛ صدفسان؛ مانند صدف؛ به کردار صدف.
-
صدف خوراکی
دیکشنری فارسی به عربی
محار
-
نوعی صدف
دیکشنری فارسی به عربی
صدف البحر
-
صدف حلزون
دیکشنری فارسی به عربی
صدفة
-
صدف وارکردن
دیکشنری فارسی به عربی
لولوة
-
صدف حلزونی
دیکشنری فارسی به عربی
قوقع