کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدفناز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صدف البواسیر
لغتنامه دهخدا
صدف البواسیر. [ ص َ دَ فُل ْ ب َوا ] (ع اِ مرکب ) معروف به خف الغراب است . بخور و ضماد محرق او با عسل جهت بواسیر و ثآلیل و زحیر نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رکبة. در سواحل بحر احمر و قسمتی از حجاز یافت شود و رنگ آن فرفیری مایل بسیاهی است و در قلز...
-
صدف الفرفیر
لغتنامه دهخدا
صدف الفرفیر. [ ص َ دَ فُل ْ ف ِ ] (ع اِ مرکب )و فرفور نیز گویند. نوعی از صدف مایل بسیاهی و در غایت صلابت و بخورش مخرج مشیمه و رافع اختناق رحم و اکتحال سوخته ٔ او در غایت جلاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
صدف دهان
لغتنامه دهخدا
صدف دهان . [ ص َ دَ دَ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ دهانی چون صدف . || سخن نغز و دلکش . رجوع صدف دهانی شود.
-
صدف دهانی
لغتنامه دهخدا
صدف دهانی . [ ص َ دَ دَ ] (حامص مرکب ) دارای دهان همچون صدف بودن . دهان چون صدف داشتن . و در بیت زیر مقصود سخنان نغز و پرمعنی گفتن است : چه سود ریزش باران وعظ بر سر خلق که مرد را به ارادت صدف دهانی نیست .سعدی .
-
صدف رنگ
لغتنامه دهخدا
صدف رنگ . [ ص َ دَ رَ ] (ص مرکب ) برنگ صدف . بمانند صدف .- دیده ٔ صدف رنگ ؛ چشم مانند صدف از جهت ریختن اشک مرواریدگون : مجنون ز دو دیده ٔصدف رنگ می ریخت نثار در بفرسنگ .نظامی .
-
صدف سان
لغتنامه دهخدا
صدف سان . [ ص َ دَ ] (ص مرکب ) بمانند صدف . بکردار صدف . صدف گون : کو ساقی دریاکشان کو ساغر دریانشان کز عکس آن گوهرفشان بینی صدف سان صبح را. خاقانی .رجوع به صدف شود.
-
صدف وار
لغتنامه دهخدا
صدف وار. [ ص َ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بکردار صدف . بمانند صدف : شود پلنگ کشف وار در میان حجررود نهنگ صدف وار در نشیب میاه . عبدالواسع جبلی .او در آورده در شکنج کلاه من صدف وار مانده در بن چاه . نظامی .زمین در مشک پیمودن بخروارهوا در غالیه سودن صدف و...
-
صدف وش
لغتنامه دهخدا
صدف وش . [ ص َ دَ وَ ] (ص مرکب ) بمانند صدف . بکردار صدف . صدفگون : معطی آن چو دریا دارنده ٔ غریبان رادان آن صدف وش از دل یتیم پرور. شرف الدین شفروه .رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وار شود.
-
raw bar
صدفخانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] غذاخوری یا بخشی از آن که در آن انواع صدف و حلزون زنده موجود است و غالباً بهصورت خام عرضه میشود
-
coquina
صدفسنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگآهکی آواری که بهطور کامل یا عمدتاً از قطعات فسیلی تشکیل شده باشد
-
shell midden, shell mound
صدفکپه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] تودهای از پوستۀ خارجی صدفها که بهمرورِزمان بر روی هم تلنبار شدهاند
-
زرین صدف
لغتنامه دهخدا
زرین صدف . [ زَرْ ری ص َ دَ ] (اِ مرکب ) چیزی به شکل صدف که از طلا ساخته باشند. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از آفتاب جهانتاب . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از آفتاب و او را زرین کاسه و زرین کلاه نیز گویند. ...
-
پور صدف
لغتنامه دهخدا
پورصدف . [ رِ ص َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قرةالعین صدف . کنایه از درّ و گوهر باشد. (آنندراج ).
-
صدف البحر
دیکشنری عربی به فارسی
نوعي صدف , پوزه بند يا مهاراسب (هنگام نعلبندي) , پوزه بند(براي مجازات اشخاص) , سرسخت
-
صدف وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sadafvār مانند صدف؛ همچون صدف: ◻︎ صدفوار باید زبان درکشیدن / که وقتی که حاجت بُوَد و دُر چکانی (سعدی۲: ۵۹۱).