کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدفسنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صدف
دیکشنری فارسی به عربی
لولوة
-
سنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. جماد، حجر، صخره، لهنه ۲. سنجه، وزنه ۳. جسم رسوبی(در کلیه مثانه) ۴. واحد جریان آب ( ۵. معیار، محک ۶. سفت، سخت ۷. انعطافناپذیر ۸. بیرحم، قسی
-
سنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← سنگ یخسنگ
-
سنگ
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ په . ] 1 - (ص .) وقار، اعتبار. 2 - (ق ) آهستگی ، آرامش . 3 - نام عمومی مواد کانی است که به طور طبیعی به یکدیگر چسبیده و متراکم شده است و در نتیجه تودة نسبتاً سفتی را به وجود آورده است . 4 - وزنه ای جهت سنجش سنگینی . 5 - دو قطعه سنگ به ابعاد ک...
-
سنگ
لغتنامه دهخدا
سنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). هر یک از توده های بزرگ و سخت معدنی و طبیعی که دارای ساختمانی صلب و املاح و عناص...
-
سنگ
لغتنامه دهخدا
سنگ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 872 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sang] sang ۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب ج...
-
سنگ
دیکشنری فارسی به عربی
بلاطة , حجارة , صخرة
-
سنگ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sang طاری: sang طامه ای: sang طرقی: sang کشه ای: sang نطنزی: sang
-
سنگ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sang طاری: sang طامه ای: sang طرقی: sang کشه ای: sang نطنزی: sang
-
صدفناز
فرهنگ نامها
(تلفظ: sadaf nāz) (عربی ـ فارسی) (صدف + ناز) (به مجاز) دختر زیبا و دارای ناز و کرشمه .
-
صدف آتشین
لغتنامه دهخدا
صدف آتشین . [ ص َ دَ ف ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایت از آفتاب عالمتاب . (برهان ). || کنایه از روز. (انجمن آرای ناصری ).
-
صدف روز
لغتنامه دهخدا
صدف روز. [ ص َ دَ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی صدف آتشین است که کنایه از خورشید انور باشد. (برهان ) : خال چو عودش که جگرسوز بودغالیه سای صدف روز بود. نظامی .رجوع به صدف آتشین شود.
-
صدف زانو
لغتنامه دهخدا
صدف زانو. [ ص َ دَ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاسه ٔ زانو : بسکه غواصی دریای تفکر کردم سر نهان شد چو گهر در صدف زانوها.ناصرعلی (از آنندراج ).
-
صدف فلک
لغتنامه دهخدا
صدف فلک . [ ص َ دَ ف ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از فلک الافلاک است که فلک اعظم باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). || آفتاب . || ماه . || (اِخ ) شکلی را گویند در جانب شمال از پنج ستاره ٔ بنات النعش و سه ستاره ٔ دیگر که بصورت صدفی بنما...