کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
occipital region
ناحیۀ پسِسری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ناحیهای که در محدودۀ قسمت صدفی استخوان پسِسری قرار دارد
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ )صدفی . رجوع به جابربن ماجد شود.
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن سکرة. رجوع به حسین صدفی شود.
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد فیروزه . رجوع به حسین صدفی شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) رشید افندی . رجوع به صَدَفی زاده شود.
-
testaceous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تستوستیک، صدف دار، صدفی، دارای رنگ اجر زرد
-
حلزون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) halazun حیوانی نرمتن با صدفی مارپیچ بر پشت که برخی از انواع آن در آب زندگی میکنند.
-
ظاهر
لغتنامه دهخدا
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (شیخ ...) صدفی . او راست : «السر المصون فیما کرم به المخلصون ». (کشف الظنون ).
-
mandibular fossa
گودی زیروارهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] فرورفتگی عمیق در بخش صدفی استخوان گیجگاهی در بُنِ استخوان گونه که کلّگی (condyle) استخوان فک پایین در آن قرار میگیرد
-
porcelain
چینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] لعابینهای که در حرارت بالا پخته میشود و به دلیل ظرافت لعابکاری شفافیت پوستههای صدفی را پیدا میکند
-
flint, firestone
سنگ چخماق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] کانی بسیار سخت و تودهای، اغلب سیاهرنگ، با شکست صدفی که در برخورد با فولاد یا سنگهای دیگر جرقه میزند
-
flake pigment
رنگدانۀ پَرَکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] نوعی رنگدانۀ معدنی برای تولید رنگهایی از قبیل رنگ فلزنما (metallic) و صدفی و رنگینتاب (iridescent)
-
پیرمحمود
لغتنامه دهخدا
پیرمحمود. [ م َ ] (اِخ ) صدفی اورنوی . وی مفتاح کنوز استاد خود خیرالدین را بترکی ترجمه کرده است .
-
بصره
لغتنامه دهخدا
بصره . [ ب ُ رَ ] (اِ) ماهی صدفی (زرنبات ) وقتی که خشک شده باشد. (دزی ج 1 ص 91).
-
کلاجک
لغتنامه دهخدا
کلاجک . [ ک َ ج َ] (اِ) یک قسم زینت برای قلاده ٔ سگ . (ناظم الاطباء). || یک قسم صدفی که با آن شراب خورند. (ناظم الاطباء). و به هر دو معنی رجوع به اشتینگاس شود.