کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدرنشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صدرنشین
/sadrnešin/
معنی
۱. کسی که در صدر مجلس مینشیند؛ دارای مقام و رتبه؛ مقدّم: ◻︎ بُوَد که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال (سعدی۲: ۶۵۷).
۲. [قدیمی، مجاز] مکانی در اتاق و مانند آن که به نشستن بزرگان اختصاص مییابد.
۳. (ورزش) تیمی که بیشترین امتیاز را در مسابقات کسب کرده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صدرنشین
لغتنامه دهخدا
صدرنشین . [ ص َ ن ِ ] (نف مرکب ) بالانشیننده . مقدم نشیننده . آنکه رتبت او در جلوس بالا دست همه است . آنکه بالا دست همه می نشیند : ای صدرنشین هر دو عالم محراب زمین و آسمان هم . نظامی .در نفس آباد دم نیم سوزصدرنشین گشته شه نیمروز. نظامی .بود که صدرنشی...
-
صدرنشین
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - بالا دست نشین . 2 - مقدم ، پیشوا.
-
صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] sadrnešin ۱. کسی که در صدر مجلس مینشیند؛ دارای مقام و رتبه؛ مقدّم: ◻︎ بُوَد که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال (سعدی۲: ۶۵۷).۲. [قدیمی، مجاز] مکانی در اتاق و مانند آن که به نشستن بزرگان اختصاص مییابد.۳....
-
جستوجو در متن
-
بالانشین
واژگان مترادف و متضاد
صدرنشین، مسندنشین، سدرهنشین
-
بالانشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bālānešin کسی که در بالای مجلس مینشیند؛ صدرنشین.
-
متصدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motasadder کسی که در صدر مجلس نشسته است؛ صدرنشین.
-
حاشیهنشین
واژگان مترادف و متضاد
۱. کنارهنشین ≠ صدرنشین ۲. حومهنشین، مهاجرنشین، حلبیآبادی
-
centurion
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صدرنشین، یوزباشی، رئيس دسته صد نفر
-
صدرنشینی
لغتنامه دهخدا
صدرنشینی . [ ص َ ن ِ ] (حامص مرکب ) در صدر نشستن . رجوع به صدر و صدرنشین شود.
-
مصدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosaddar ۱. مقدمداشتهشده.۲. کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده.۳. کسی که در صدر باشد؛ صدرنشین.
-
مصدر
فرهنگ فارسی معین
(مُ صَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - داشته شده ، درصدر قرار داده . 2 - آنکه به ریاست و صدارت رسیده . 3 - کسی که در صدر جای دارد، صدرنشین .
-
چهاربالش نشین
لغتنامه دهخدا
چهاربالش نشین . [چ َ / چ ِ ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه بر چهار بالش متکی شود. صدرنشین . مسندنشین . رجوع به چاربالش نشین شود.
-
دست نشین
لغتنامه دهخدا
دست نشین . [ دَ ن ِ ] (نف مرکب ) نشیننده بر دست یعنی مسند. مسندنشین . صدرنشین : دست نشان هست ترا چند کس دست نشین تو فرشته است و بس .نظامی (هفت پیکر ص 33).
-
چهاربالش عزت
لغتنامه دهخدا
چهاربالش عزت . [ چ َ / چ ِ ل ِ ش ِ ع ِزْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مسند جلال و شکوه : در آن حرم که نهندش چهاربالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی .رجوع به چهاربالش شود.