کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدآء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صداع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sodā' ۱. [مجاز] زحمت؛ دردسر.۲. (پزشکی) سردرد.
-
جستوجو در متن
-
صیداء
لغتنامه دهخدا
صیداء. [ ص َ ](اِخ ) چاهی است . لغتی است در صدآء. (منتهی الارب ).
-
حصن الرأس
لغتنامه دهخدا
حصن الرأس . [ ح ِ نُرْ رَءْس ْ ] (اِخ ) از مخلاف صداء بیمن است . (معجم البلدان ).
-
خارف
لغتنامه دهخدا
خارف . [ رِ ] (اِخ ) یکی از قراء یمن است از اعمال صنعا از مخلاف صداء است . (معجم البلدان ج 2 ص 386). در مراصدالاطلاع چ 1315 هَ . ق . بخطا خادر آمده است .
-
شمغنگ
لغتنامه دهخدا
شمغنگ . [ ش َ غ َ] (ص ) السهک ؛ شمغنگ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). صاحب اقرب الموارد آرد: سهک الرجل سهکاً؛ کان سهکاً السهک ریح کریهة تجد ممن عرق و خبث رائحةاللحم الخنزیر وریح السمک و صداء الحدید. این کلمه را برهان «شمغند» ضبط می کند. (یادداشت مؤلف )....
-
زنگک
لغتنامه دهخدا
زنگک . [ زَ گ َ ] (اِ) که در چشم کشند. صداء. (مهذب الاسماء، یادداشت بخط مرحوم دهخدا): الصداء؛ زنگار آهن و زنگک که در چشم کشند. (ربنجنی ، یادداشت ایضاً). سیاهی که در چشم کشند. (ایضاً). قسمی سیاهی که کمی به سبزی زند و زنان بدان ابروها سیاه کنند. سرمه س...
-
ذرب
لغتنامه دهخدا
ذرب . [ ذَ رَ ] (ع مص ) بذائت لسان . زبان درازی . بدزبانی . ج ، اَذراب . || تیز شدن شمشیر و زبان و امثال آن . || تباه شدن ریش و فراخ گردیدن آن یا روان گردیدن زرداب از وی . تباه شدن جراحت . (تاج المصادر بیهقی ). || ذَرب ُ جرح ؛ دوا نپذیرفتن خستگی . ||...
-
نقبة
لغتنامه دهخدا
نقبة. [ ن ُ ب َ ] (ع اِ)واحد نقب ، به معنی جرب است . (از اقرب الموارد). رجوع به نُقَب شود. || آغاز گر. (منتهی الارب ). آغاز گر و جرب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اول گرگنی اشتر. (مهذب الاسماء). ج ، نُقب و نُقَب . || وجه . (اقرب الم...
-
ژغار
لغتنامه دهخدا
ژغار. [ ژَ ] (اِ) سختی . (برهان ). مقابل سستی . استحکام . درشتی . صلابت . || سختی و محنت . (آنندراج ). || گیاهی که بدان جامه رنگ کنند. (برهان ). زغار. (آنندراج ). رجوع به زغار شود. || غازه . (آنندراج ). || زنگ و چرک فلزات : توشان زیر زمین فرسوده کردی...
-
قاضی بیهقی
لغتنامه دهخدا
قاضی بیهقی . [ ی ِ ب ِ هََ ] (اِخ ) علی بن زید قاضی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن فندق . عالمی است جامع و فاضلی بارع از شاگردان شیخ ابوالفضل میدانی . وی در فقه و اصول و طب و اخترشناسی و تفسیر و حساب و حکمت و جز اینها تألیفات بسیاری دارد. او راست...
-
غین
لغتنامه دهخدا
غین . [ غ َ ] (ع مص ) تشنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شوریده منش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شوریدن دل . (منتهی الارب ). غثیان . تهوع . غانت نفس فلان ؛ غثت . غین َ غیناً بصورت مجهول نیز به همین معنی است . (از اقرب الموارد). || غین زده گر...
-
قرواش
لغتنامه دهخدا
قرواش . [ ق ِرْ ] (اِخ ) ابن مقلدبن مسیب ، ملقب به معتمدالدوله . یکی از امیران موصل و از قبیله ٔ بنی عقیل بود که از سال 391 تا442 هَ . ق . در موصل حکمرانی کرد و به سال 444 وفات یافت . (طبقات سلاطین اسلام ص 106 و جدول مقابل ص 104 همان کتاب ). در فوات ...
-
حضرموت
لغتنامه دهخدا
حضرموت .[ ح َ رَ م َ ] (اِخ ) یکی از مخالیف شرقی یمن و بزرگترین همه ٔ مخالیف آن است . صاحب حدود العالم گوید: ناحیتی است [ بعربستان ] خرم و آبادان و اندر وی شهرهاست و رسم ایشان چنان است که هر غریبی که بشهر ایشان اندرشود و بمزگت ایشان نماز کند هر روزی ...
-
علی بیهقی
لغتنامه دهخدا
علی بیهقی . [ ع َ ی ِ ب َ هََ ] (اِخ ) ابن زیدبن محمدبن حسین بن سلیمان بن ایوب انصاری اوسی خزیمی بیهقی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن فندق و فرید خراسان . حکیم و ادیب مشهور ایران و از ریاضی دانان بزرگ قرن ششم هجری بود. وی در فقه و اصول و طب...
-
نوشاد
لغتنامه دهخدا
نوشاد. [ ن َ ] (اِخ ) نام شهری است به خوبرویان منسوب . (رشیدی ) (جهانگیری ). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است . (انجمن آرا) (آنندراج ). شعرای ...