کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صخری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صخري
دیکشنری عربی به فارسی
پرصخره , سنگلا خ , سخت , پرصلا بت
-
واژههای همآوا
-
سخری
لغتنامه دهخدا
سخری . [ س ِ ری ی ] (ع مص ) تکلیف کردن کسی را به چیزی که نمیخواهد. || چیره شدن بر کسی . (منتهی الارب ). || (اِمص ) ریشخند. فسوس ، و از این معنی است قول خدای تعالی : فاتخذتموهم سخریاًحتی انسوکم ذکری . (قرآن 110/23 سوره ٔ مؤمنون ).
-
سخری
لغتنامه دهخدا
سخری . [ س ُ ری ی ] (ع مص ) نادان شمردن و سبک داشتن کسی را. (منتهی الارب ).
-
سخری
لغتنامه دهخدا
سخری . [س ُ ری ی ] (ع ص ) مطیع و فرمانبردار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و از این معنی است قوله تعالی : لیتخذ بعضهم بعضاً سخریاً. (قرآن 32/43). || آنکه مردم بر وی بسیار فسوس کنند. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
پرصخره
دیکشنری فارسی به عربی
صخري
-
سنگلا خ
دیکشنری فارسی به عربی
صخري
-
پرصلا بت
دیکشنری فارسی به عربی
صخري
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمد صخری خوارزمی . رجوع به احمدبن محمد... شود.
-
فطراسالئین
لغتنامه دهخدا
فطراسالئین . [ف ُ ل ِ ] (معرب ، اِ) کرفس صخری است که کرفس جبلی نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فطراسالیون شود.
-
صخرالمغربی
لغتنامه دهخدا
صخرالمغربی . [ص َ رُل ْ م َ رِ ] (اِخ ) صخری بزرگ است قرب القنیت (الکنیز) و مسافت القنیت تاهیجار 32هزار گز است . (الحلل السندسیة ج 2 ص 197).
-
ضجری
لغتنامه دهخدا
ضجری . [ ] (اِخ ) مردی سخت فاضل و ادیب و نیکوسخن و نیکوترسّل ولیکن سخت بی ادب . وی معاصر ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزمشاه و ابوریحان بیرونی بوده است و ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود بنقل از کتاب «المسامرة فی اخبار خوارزم » تألیف بیرونی حکایتی دربار...
-
سخت
دیکشنری فارسی به عربی
اصرار , بشدة , ثقيل , جدي , حاد , خانق , دبق , زمن , صارم , صخري , صعب , صلب , عنيد , عنيف , قاسي , قبر , قرحة , قوي , لا يقاوم , لا يقهر , لايطاق , متانق , متجهم , متصلب , مرض , مزعج , مزمن , مقرن , هائل
-
اسفولوفندریون
لغتنامه دهخدا
اسفولوفندریون . [ اِ لو ف َ ] (معرب ، اِ) (مصحف اسقولوفندریون ) نباتی است صخری و در جائی که آفتاب نتابد روید بدون شکوفه و بی ساق و اطراف برگهای آن کنگره داراست و در اکتوبر یعنی امشیر آنرا بگیرند. در دوّم حارّ و در سوم یابس است . مفتح و مدرّ است و در ...