کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صخ
لغتنامه دهخدا
صخ . [ ص َ خِن ْ ](ع ص ) صَخی . ثوب ٌ صخ ؛ جامه ٔ چرکین . (منتهی الارب ).
-
صخ
لغتنامه دهخدا
صخ .[ ص َخ خ ] (ع مص ) زدن چیزی سخت را بر چیزی رست و سخت . (منتهی الارب ). || کر کردن آواز گوش را. (منتهی الارب ). کر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || به منقار زدن زاغ پشت ریش شتر را. || آواز سنگ . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سخ
لغتنامه دهخدا
سخ . [ س َ ] (اِ) شوخ که چرک بدن و جامه باشد و بعربی وسخ گویند. (برهان ). شوخ و چرک بود که بر جامه و تن نشیند. (اوبهی ).
-
سخ
لغتنامه دهخدا
سخ . [ س َخ خ ] (ع مص ) رفتن آب . (المصادر زوزنی ). سخ المطر؛ باریدن . (دزی ج 1 ص 637). || دور رفتن در کندن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دور رفتن در سیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دم بزمین فرو بردن ملخ تا بیضه نهد.
-
سخ
لغتنامه دهخدا
سخ . [ س ِ ] (اِ) نامی است که در طوالش بدرخت آزاد دهند. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 213 و آزاددرخت در همین لغت نامه شود.
-
سخ
لغتنامه دهخدا
سخ . [ س ِ ] (ص ) خوب و خوش . (رشیدی ). خوش . (شرفنامه ). خوب و نیک . (برهان ) : از جنید و ز شبلی و معروف یادگاری است ذات فرخ اوسخ ایشان گر این چنین بودندور نبودند اینچنین سخ او. امیرخسرو (از انجمن آرا).|| (اِ) خوش و خوشی . (برهان ).
-
سخ
لغتنامه دهخدا
سخ . [ س ُخ خ ] (معرب ، اِ) بیست و چهار من . لغتی است اعجمی . (منتهی الارب ). در حدود بیست و چهار رطل است و کلمه فارسی است . (از اقرب الموارد): غور؛ پیمانه ای است مقدار دوازده سخ مر اهل خوارزم را. (منتهی الارب ).
-
سخ
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (ص .) خوب .
-
ثخ
لغتنامه دهخدا
ثخ . [ ث ُ ] (ع اِ) خمیر ترش . خمیرمایه . مایه .
-
سخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصحفِ وسخ] ‹وسخ› [قدیمی] sax چرک؛ ریم؛ چرک بدن یا جامه.
-
سخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sox خوب؛ نیکو؛ خجسته؛ خوش.
-
سُخ
لهجه و گویش تهرانی
قشنگ،چشمگیر
-
جستوجو در متن
-
کر کردن
لغتنامه دهخدا
کر کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصمام . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر). صَخ ّ. (تاج المصادر) : بانگ زله کر خواهد کرد گوش هیچ ناساید به گرما از خروش . رودکی .ای امتی که ملعون دجال کر کردگوش شما ز بس چَلَب و گونه گون شغب . ناصرخسرو.خاموش تو که گوش ...