کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صحنۀ انتزاعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
abstract set
صحنۀ انتزاعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] صحنهای که با عناصر ساده و نمادین فضای واقعی را در ذهن تماشاگر القا میکند
-
واژههای مشابه
-
صحنه
واژگان مترادف و متضاد
۱. پهنه، عرصه، میدان ۲. پرده، سن
-
صحنه
فرهنگ واژههای سره
پیشگاه
-
صحنه
لغتنامه دهخدا
صحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان در 61هزارگزی کرمانشاه کنار شوسه ٔ کرمانشاه به طهران واقع. مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است : طول 47 درجه و33 دقیقه و عرض 34 درجه و 29 دقیقه - ارتفاع از سطح دریا 1342 گز. بنابراین 32 گ...
-
صحنه
لغتنامه دهخدا
صحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان کرمانشاهان . این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه . از طرف جنوب خاور کنگاور کلیائی از شهرستان کرمانشاه . از طرف جنوب خاور شهرس...
-
صحنة
لغتنامه دهخدا
صحنة. [ ص َ ن َ ] (ع اِ) بمعنی مصحنه است و آن آوندی است مانند کاسه . (منتهی الارب ). || صحنه . سِن نمایش .
-
صحنة
لغتنامه دهخدا
صحنة. [ ص ُ ن َ ] (ع اِ)زمین فراخ هموار نرم میان سنگستان . (منتهی الارب ).
-
صحنه
فرهنگ فارسی معین
(صَ نَ یا نِ) [ ع . صحنة ] (اِ.) 1 - زمین هموار. 2 - در فارسی به معنای محل نمایش نمایشنامه . 3 - کوچک ترین واحد کامل فیلم که مجموعه ای است از یک سلسه نما که به دنبال یکدیگر می آیند و تشکیل یک واقعه را می دهند. 4 - منظره ای واقعی یا خیالی که رویدادی ر...
-
صحنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صحنَة] sahne ۱. (سینما، تئاتر) محل نمایش در تماشاخانه؛ سن.۲. جای وسیع.۳. زمین هموار.
-
صحنه
دیکشنری فارسی به عربی
صالة , مرحلة , مشهد
-
scenic artist, painter
نقاش صحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] شخصی که نقاشی و رنگآمیزی کلیۀ فضاهای صحنه را بر عهده دارد
-
proscenium arch
قاب صحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] چهارچوبی که کل صحنه را از تالار جدا میکند
-
props/ prop, properties, scenery, set props/ set prop
وسایل صحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] اثاثیه و اشیای منقول موجود در صحنه
-
continuity girl, continuity clerk, script girl
منشی صحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] یکی از اعضای گروه تولید که مسئول ثبت جزئیات تمامی برداشتهای نماها در گروه تولید است تا از بروز خطاهایی که ممکن است تداوم نماها را مختل سازد ممانعت شود