کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صحرایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صحرایی
/sahrāy(')i/
معنی
۱. بیابانی؛ صحرانشین؛ ساکن صحرا.
۲. پرورشیافته در صحرا: گل صحرایی، موش صحرایی.
۳. کار یا عملی که در صحرا انجام شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
field
-
جستوجوی دقیق
-
صحرایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به صحرا) [عربی. فارسی] sahrāy(')i ۱. بیابانی؛ صحرانشین؛ ساکن صحرا.۲. پرورشیافته در صحرا: گل صحرایی، موش صحرایی.۳. کار یا عملی که در صحرا انجام شود.
-
واژههای مشابه
-
گوسفندان صحرایی
لغتنامه دهخدا
گوسفندان صحرایی . [ ف َ دا ن ِ ص َ ] (اِخ ) نام جزیره ای بوده است در دریای خزر. (نزهةالقلوب چ لسترانج ص 239).
-
field nursery
نهالستان صحرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] نهالستانی موقتی که در داخل یا مجاور محل جنگلکاری احداث میشود
-
airfield
فرودگاه صحرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] منطقهای معین اما فاقد امکانات فرودگاهی برای نشستوبرخاست عادی یا اضطراری هواگَردها
-
اسکی صحرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← برفسُری صحرایی
-
field fortifications
استحکامات صحرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] هر پناهگاهی که یگانی با امکانات محدود و بدون نیاز به مهندس مشاور خبره و ابزارآلات پیشرفته، قادر به ساخت آن باشد
-
field gun
توپ صحرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] نوعی توپ که قادر است در هر زمین صعبالعبوری بهآسانی حرکت کند
-
field shop
تعمیرگاه صحرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] تعمیرگاهی که برای تعمیرات موردنیاز ردههای رزمی یا نگهداری تجهیزات یا انجام کارهای مرتبط با نگهداری در میدان بر پا میشود
-
دادگاه صحرایی
فرهنگ فارسی معین
(هِ صَ) (اِمر.) دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحله های بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بی درنگ اجرا می شود.
-
سبزی صحرایی
لغتنامه دهخدا
سبزی صحرایی . [ س َ ی ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انواع سبزی خودرو و سبزی که در صحرا روید و قابل خوردن باشد. سبزی خودرو که در صحرا رویَد و توان خورد، چون : زرد مرغک ، قازایاغی ، شنگ ، ترشک ، تره ٔ کوهی و غیره .
-
تره ٔ صحرایی
لغتنامه دهخدا
تره ٔ صحرایی . [ ت َ رَ / رِ ی ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تره ٔ کوهی . گندنای بری . گندنای صحرایی . رجوع به تره و تره ٔ کوهی و طیطان شود.
-
کتان صحرایی
دیکشنری فارسی به عربی
ارتعش
-
چادر صحرایی
دیکشنری فارسی به عربی
سرادق
-
خرگوش صحرایی
دیکشنری فارسی به عربی
ارنب بري