کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صبیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صبیح المنظر
لغتنامه دهخدا
صبیح المنظر. [ ص َ حُل ْ م َ ظَ ] (ع ص مرکب ) زیباروی . جمیل . رجوع به صبیح شود.
-
صبیح الوجه
لغتنامه دهخدا
صبیح الوجه . [ ص َ حُل ْ وَج ْه ْ ] (ع ص مرکب ) خوشگل . زیبا. زیبارو. || و صوفیان کسی را صبیح الوجه گویند که مظهر نام جواد است ، و رسول صلی اﷲ علیه و سلم مظهر این نام بود که جابر گوید: ماسئل عنه صلی اﷲ علیه و سلم شی ٔ قط. قال لا و من استشفع به الی اﷲ...
-
ربیعبن صبیح
لغتنامه دهخدا
ربیعبن صبیح . [ رَ ع ِ ن ِ ص َ ] (اِخ ) سعدی بصری ، مکنی به ابوبکر. نخستین کسی است که در بصره به تصنیف کتاب پرداخت .مردی پرهیزگار و عابد بود، اما روایات حدیث وی ضعیف است . وی بسال 160 هَ . ق . در دریا درگذشت و در یکی از جزیره ها بخاک سپرده شد. (از اع...
-
صبیح المنظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] sabiholmanzar خوبرو؛ خوشرو.
-
صبیح الوجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] sabiholvajh خوشرو؛ زیباروی.
-
ابراهیم بن صبیح
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن صبیح . [ اِ م ِ ن ِص َ ] (اِخ ) از رجال حدیث و بضعف روایت منسوب است .
-
واژههای همآوا
-
صبیه
فرهنگ نامها
(تلفظ: sabiyye) (عربی) به گونه احترام آمیز به معنی دختر (فرزند) .
-
صبیه
واژگان مترادف و متضاد
بنت، دختر، دخترک
-
صبیه
فرهنگ فارسی معین
(صَ یَّ) [ ع . صبیة ] (اِ.) مؤنث صبی ، دختر بچه .
-
صبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صَبیَّة] [قدیمی] sabiyye دختربچه.
-
صبیه
واژهنامه آزاد
فرزند موئث صبی (پدری) - فرزند دختر
-
جستوجو در متن
-
صبیحه
فرهنگ نامها
(تلفظ: sabihe) (عربی) (مؤنث صَبیح) ، ← صَبیح .
-
صباح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صَبیح] [قدیمی] sebāh = صبیح
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن صبیح جرجانی حنفی . رجوع به احمدبن عثمان بن ابراهیم صبیح شود.