کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صبیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صبیح
/sabih/
معنی
۱. سفیدچهره.
۲. خوبرو؛ زیباروی؛ خوشگل؛ صاحبجمال.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پریچهر، جمیل، خوبرو، خوشگل، زیبا، قشنگ ≠ ملیح
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صبیح
فرهنگ نامها
(تلفظ: sabih) (عربی) (در قدیم) (به مجاز) زیبا و شاد ؛ خندان و خوشحال .
-
صبیح
واژگان مترادف و متضاد
پریچهر، جمیل، خوبرو، خوشگل، زیبا، قشنگ ≠ ملیح
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن المحرث مکنی به ابومریم الحنفی . صحابی است .
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن قاسم کوفی مکنی به ابوالجهم . تابعی است .
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ ص َ ] (اِخ ) مکنی به ابواحمد. تابعی است .
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ ص َ ] (اِخ ) وی از اصحاب پیغمبر و آزادکرده ٔ سعیدبن العاص اموی است . او هنگام تدارک سفر بدر بیمار شد و پیغمبرابوسلمةبن عبدالاسد را فرمود که بر شتر او نشست و درغزوات دیگر خود وی حاضر بود. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ ص َ ] (اِخ ) وی از صحابه و آزادکرده ٔ حویطب بن عبدالعزیز و جد مادری محمدبن اسحاق است وآیه ٔ شریفه ٔ: «والذین یبتغون الکتاب مماملکت ایمانکم فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیرا» (قرآن 33/24) درباره ٔ او نازل شده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ ص َ ] (اِخ ) وی یکی از اصحاب پیغمبر و آزادکرده ٔ ام المؤمنین ام سلمة و راوی حدیث مشهور: «انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالکم » درباره ٔ علی و فاطمه و حسن و حسین است . از وی حفید او ابراهیم از فرزند او عبدالرحمان روایت کند. (قاموس الاعلام ترک...
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ ص َ ] (اِخ ) وی یکی از متأخران شعرای عثمانی و از مردم استانبول و از کتاب گمرک غلطه است و به سال 1198 هَ . ق . درگذشت . غزلیات و قصائد و تواریخ جامع و دیوان مرتبی دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ ص َ ] (ع ص ) خوبرو و سفیدرنگ . ضد ملیح که سبزه رنگ و نمکین باشد. (غیاث اللغات ). خوبرو. (دهار). صاحب جمال . (منتهی الارب ). جمیل . زیباروی . وضی ءالوجه . خوبروی . خوشگل : وجه صبیح ؛ روئی نیکو. (مهذب الاسماء).
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ص َ ] (اِخ ) مکنی به ابوالوسیم . تابعی و محدث است .
-
صبیح
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (ص .) خوبرو و سفید چهره .
-
صبیح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] sabih ۱. سفیدچهره.۲. خوبرو؛ زیباروی؛ خوشگل؛ صاحبجمال.
-
واژههای مشابه
-
صبیح الثعلبی
لغتنامه دهخدا
صبیح الثعلبی . [ ص َ حُث ْ ث َ ل َ ] (اِخ ) مکنی به ابوحمزة. تابعی است .