کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صبوری کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صبوری کردن
لغتنامه دهخدا
صبوری کردن . [ ص َ ک َ دَ] (مص مرکب ) شکیبائی ورزیدن . صبر کردن : گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زایدبشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار. فرخی .زبان گر بگرمی صبوری کندز دوری کن خویش دوری کند. نظامی .همی گفتش صبوری کن که آخربکام دل رسد یک روز صابر. (ویس و ...
-
واژههای مشابه
-
صبوری رشتی
لغتنامه دهخدا
صبوری رشتی . [ ص َ ی ِ رَ ] (اِخ )میرزا باقرخان حکیم فرزند سیدمحمد متخلص به صبوری وملقب به مدیرالاطباء وی از سادات جلیل القدر و از اعاظم و نجبای گیلان است مولد وی به سال 1265 هَ . ق . قمری در رشت بود و هم در این بلد مقدمات ادبی و عربی را فراگرفت و بط...
-
حسین صبوری
لغتنامه دهخدا
حسین صبوری . [ ح ُ س َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) ابن علی تبریزی شاعر متخلص به صبوری از ایران به روم شد و در 1269 هَ . ق . درگذشت . دیوان شعر فارسی و ترکی دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 329). و گویا هموست که در ریحانة الادب به تخلص صبور تبریزی یاد شده است . (ذریعه...
-
قرار و صبوری
فرهنگ گنجواژه
شکیبائی.
-
جستوجو در متن
-
دوری کن
لغتنامه دهخدا
دوری کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ) دوری کننده . که دوری کند. که دوری گزیند. دوری گزیننده . || دشمن و حریف . (ناظم الاطباء) : زبان گر به گرمی صبوری کندز دوری کن خویش دوری کند. نظامی .رجوع به دوری کردن شود.
-
دوری کردن
لغتنامه دهخدا
دوری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری نمودن . حذر کردن و نفرت نمودن . (ناظم الاطباء). اجتناب ورزیدن . دوری گزیدن . اجتناب . تجنب . مجانبت . (یادداشت مؤلف ) : کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شود گردون گردا. عسجدی .زبان گر به گرمی صبوری کندز دور...
-
خرسند کردن
لغتنامه دهخدا
خرسند کردن . [ خ ُ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِقناع . (یادداشت بخط مؤلف ). اِحساب . (تاج المصادر بیهقی ). || شاد کردن : دل و جان بدین رفته خرسند کن همه گوش سوی خردمند کن . فردوسی .دل خویش از این گفته خرسند کردنه آهنگ رای خردمند کرد. فردوسی .دلش را در ...
-
تاب آوردن
لغتنامه دهخدا
تاب آوردن . [ وَ دَ ](مص مرکب ) صبر. مصابرت . صابری . صبوری کردن . شکیبا بودن . || برخود هموار کردن . رجوع به تاب شود. || تحمل کردن . طاقت آوردن : تاب دغا نیاورد قوت هیچ صفدری گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری . سعدی .ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبو...
-
دواکردن
لغتنامه دهخدا
دواکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شفاء. مسافات . (منتهی الارب ). علاج کردن . مداوا کردن . بهبود بخشیدن . درمان کردن . شفا دادن . مداوات . معالجه کردن . اُساوه . اُساوت . دارو کردن . (یادداشت مؤلف ) : هر که مر او را کند او دردمندکرد نداند به جهان کس...
-
فروآمدن
لغتنامه دهخدا
فروآمدن . [ ف ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. (آنندراج ). پایین آمدن و افتادن : بسنگ آسیا ماند بگردش فروآید همی چون سنگ بر سر. ناصرخسرو.کدام دیده به روی تو باز شد همه عمرکه آب دیده به رویش فرونمی آید. سعدی . || پایین آمدن سر...
-
دوری
لغتنامه دهخدا
دوری . (حامص ) حالت و صفت دور. دور بودن . فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم . غرابت . غربت . حواذ. بر. نوی . مقابل قرب . مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). نقیض نزدیکی . (لغت محلی شوشتر). بعد. (آنندراج ). سحق . (دهار). ...
-
پدیدار
لغتنامه دهخدا
پدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پدید. ظاهر. پیدا. آشکار. آشکارا. مرئی . مشهود. هویدا. عیان . بارز. نمایان . روشن . واضح . طالع. مکشوف . منکشف . جلی : پدیدار کردن ؛ روشن ، آشکار، هویدا، ظاهر، مشهود کردن ، معلوم ، معین ، مقرر کردن .کجاباشد ایوان گوهرفروش پدی...
-
درساختن
لغتنامه دهخدا
درساختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن . متحد گشتن . (ناظم الاطباء). همدست شدن : أسودبن عفان از فعل این پادشاه ستوه گشت و با مهتران حدیس در ساخت و عملوق را با جمله مهتران بنی طسم مهمان کرد و همه را بکشتند. (مجمل التواریخ والقصص ). در هواداری و حفظ و ...