کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صبوح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سبوح
فرهنگ فارسی معین
(سُ بُّ) [ ع . ] (ص .) خدای تعالی (زیرا او را تسبیح گویند.)
-
سبوح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] so(a)bbuh از نامهای خداوند.
-
جستوجو در متن
-
صبوحی
واژگان مترادف و متضاد
باده، ساغر، صبوح، صراحی، غارج، مروق، می
-
اصطباح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estebāh صبوحی کردن؛ صبوحی زدن؛ صبوح نوشیدن؛ در بامداد شراب خوردن.
-
صبوحیان
لغتنامه دهخدا
صبوحیان . [ ص َ ] (اِ مرکب ) مفرد آن صبوحی ، منسوب به صبوح . صبوحی خورندگان : گرچه صبوح فوت شد کوش که پیش از آفتاب زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان کنی .خاقانی .
-
ساغر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیاله، پیمانه، جام ۲. باده، صبوح، صبوحی، صهبا، غارج، مل، می
-
سلامتیان
لغتنامه دهخدا
سلامتیان . [ س َ م َ ] (اِخ ) طایفه ای که ظاهر و باطنشان آراسته به صلاح و تقوی است : جرعه ریزند بر سلامتیان که صبوح از نهان کنند همه .خاقانی .
-
صبوحی دادن
لغتنامه دهخدا
صبوحی دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) تصبیح . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). نوشانیدن صبوح .
-
مصابح
لغتنامه دهخدا
مصابح . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مصباح به معنی کاسه ٔ بزرگ که صبوح کنند به آن . (آنندراج ). و رجوع به مصابح شود.
-
سبوح خوان
لغتنامه دهخدا
سبوح خوان . [ س ُ / س َب ْ بو خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه سبوح و قدوس ... برخواند. فرشته : جرعه ٔ جان از زکات هر صبوح بر سر سبوح خوان افشاندمی . خاقانی .حریف صبوحم نه سبوح خوانم که از سُبحه ٔ پارسا میگریزم . خاقانی .پیش کآن قرا شود سبوح خوان در صبوح ع...
-
پوشنجه
لغتنامه دهخدا
پوشنجه . [ ش َ ج َ / ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پوشنج (پوشنگ ). بوشنجه : نوشم قدح نبید پوشنجه هنگام صبوح و ساقیان رنجه .منوچهری .
-
مستان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] mastān ۱. درحالت مستی.۲. (صفت) [مجاز] ازخودبیخودشده؛ مست: ◻︎ سوی رز باید رفتن بهصبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری: ۷).
-
صبحدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] sobhdam ۱. هنگام صبح؛ سپیدهدم؛ بامداد: ◻︎ می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند / به عذر نیمهشبی کوش و گریهٴ سحری (حافظ: ۹۰۲).۲. (قید) در هنگام صبح.
-
سبوح گفتن
لغتنامه دهخدا
سبوح گفتن . [ س ُ / س َب ْ بو گ ُت َ ] (مص مرکب ) سجده گفتن . شهادت دادن : سبحه داران از پس سبوح گفتن در صبوح بر سر زنار ساغر طیلسان افشانده اند.خاقانی .
-
شکفه
لغتنامه دهخدا
شکفه . [ ش ِ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) مخفف شکافه . زخمه . مضراب . (یادداشت مؤلف ) : نوشم قدح نبید نوشنجه هنگام صبوح ساقیان رنجه خنیاگر ایستاد و بربطزن از بس شکفه شده در اشکنجه .منوچهری .