کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صبح و شام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صبح سحر
لغتنامه دهخدا
صبح سحر.[ ص ُ ح ِ س َ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود.
-
صبح شدن
لغتنامه دهخدا
صبح شدن . [ ص ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بامداد شدن . روز شدن .
-
صبح قیامت
لغتنامه دهخدا
صبح قیامت . [ ص ُ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح محشر. بامداد محشر. روز جزا. روز رستاخیز : صبح قیامتش بود پرده ٔ خواب در نظرهر که به خواب بیند آن نرگس فتنه زای را.صائب .
-
صبح کردن
لغتنامه دهخدا
صبح کردن . [ ص ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به صبح درآمدن .
-
صبح ملمعنقاب
لغتنامه دهخدا
صبح ملمعنقاب . [ ص ُ ح ِ م ُ ل َم ْ م َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از صبح کاذب است که صبح اول باشد. (برهان ) : زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب خیمه ٔ روحانیان گشت معنبرطناب .خاقانی .
-
صبح نخست
لغتنامه دهخدا
صبح نخست . [ ص ُ ح ِ ن ُ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صبح کاذب . دم گرگ .تار بام . غطاط. بمعنی صبح ملمعنقاب است که کنایه ازصبح کاذب باشد رجوع به صبح نخستین شود : به صدق کوش که خورشید زاید از نفست که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست .حافظ.
-
صبح نخستین
لغتنامه دهخدا
صبح نخستین . [ ص ُ ح ِ ن ُ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صبح نخست . صبح اول . صبح کاذب . غطاط. دم گرگ . رجوع به صبح نخست شود : آمد بانگ خروس مؤذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان . منوچهری .صبح نخستین چو نفس برزندصبح دوم بانگ بر اختر زند.نظا...
-
صبح تاب
لغتنامه دهخدا
صبح تاب . [ ص ُ ] (نف مرکب ) تابنده بصبح . || (ن مف مرکب ) آنچه یا آنکه در معرض تابش آفتاب باشد بهنگام صبح : روزن جانت چو بود صبح تاب ذره بود عرش در آن آفتاب .نظامی .
-
صبح چهر
لغتنامه دهخدا
صبح چهر. [ص ُ چ ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره . رجوع به صبح جبین شود.
-
صبح چین
لغتنامه دهخدا
صبح چین . [ ص ُ ] (ن مف مرکب ) چیده بصبح . صبح چیده . || بامدادچیدنی .
-
صبح خند
لغتنامه دهخدا
صبح خند. [ ص ُ خ َ ] (ص مرکب ) بشاش . خرم . شادان .آنکه خنده ٔ او در صفا ماننده ٔ صبح بود : جهان روشن بروی صبح خندت فلک در سایه ٔ سرو بلندت .نظامی .
-
صبح خوان
لغتنامه دهخدا
صبح خوان . [ ص ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) (مرغ ...) بلبل : ز پرده ناله ٔ حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی . حافظ.چه حالت است که گل در سحر نماید روی چه آتش است که در مرغ صبح خوان گیرد.حافظ.
-
صبح رایت
لغتنامه دهخدا
صبح رایت . [ ص ُ ی َ ] (ص مرکب ) درخشان درفش . رخشان بیرق : ای شاه عرش هیبت خورشید صبح رایت چترت همای نصرت وآفاق زیر بالش .خاقانی .
-
صبح رو
لغتنامه دهخدا
صبح رو. [ ص ُ ] (ص مرکب ) سپیدرو. سپیدچهره . آنکه رخسارش در درخشندگی به صبح ماند : شب همه شب انتظار صبح رویی میرودکآن صباحت نیست این صبح جهان افروز را.سعدی .
-
صبح روان
لغتنامه دهخدا
صبح روان . [ ص ُ رَ / رُ ] (اِ مرکب ) جمع صبح رو. کنایه از جوانان است که نقیض پیران باشد. || مسافران . (برهان قاطع).