کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صبح راست خامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صبح البزوی
لغتنامه دهخدا
صبح البزوی . [ ] (اِخ ) قطعه ای از رشته ٔ جبل شراه که امتداد آن از جزیرةالعرب است و متصل بشام و مصر باشد. (نخبة الدهر دمشقی ص 22).
-
صبح پیشانی
لغتنامه دهخدا
صبح پیشانی . [ ص ُ ] (ص مرکب ) سپیدپیشانی و کنایه از سپیدچهره است : جهان سیاه کنی بر عدوی چوگان شبه بدان تکاور شبرنگ صبح پیشانی .امیرمعزی .
-
صبح تاب
لغتنامه دهخدا
صبح تاب . [ ص ُ ] (نف مرکب ) تابنده بصبح . || (ن مف مرکب ) آنچه یا آنکه در معرض تابش آفتاب باشد بهنگام صبح : روزن جانت چو بود صبح تاب ذره بود عرش در آن آفتاب .نظامی .
-
صبح جبین
لغتنامه دهخدا
صبح جبین . [ ص ُ ج َ ] (ص مرکب ) سپیدپیشانی و کنایه از سپیدچهره است از باب ذکر جزء و اراده ٔ کل : تا کی آن صبح جبین ز آن نمکین لب تأثیرخنده از دور بداغ من مهجور زند.محسن تأثیر.
-
صبح چهر
لغتنامه دهخدا
صبح چهر. [ص ُ چ ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره . رجوع به صبح جبین شود.
-
صبح چهره
لغتنامه دهخدا
صبح چهره . [ ص ُ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره . رجوع به صبح چهر و صبح جبین شود.
-
صبح چیده
لغتنامه دهخدا
صبح چیده . [ ص ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ببامدادان از بوته یا درخت چیده . بسیار تازه . و آن بیشتر در مورد خیار استعمال شود: صبح چیده دارم خیار.
-
صبح چین
لغتنامه دهخدا
صبح چین . [ ص ُ ] (ن مف مرکب ) چیده بصبح . صبح چیده . || بامدادچیدنی .
-
صبح حشر
لغتنامه دهخدا
صبح حشر. [ ص ُ ح ِ ح َ ] (اِخ ) بامداد قیامت . صبح قیامت . صبح جزا. و رجوع به صبح جزا و صبح محشر شود.
-
صبح خند
لغتنامه دهخدا
صبح خند. [ ص ُ خ َ ] (ص مرکب ) بشاش . خرم . شادان .آنکه خنده ٔ او در صفا ماننده ٔ صبح بود : جهان روشن بروی صبح خندت فلک در سایه ٔ سرو بلندت .نظامی .
-
صبح خوان
لغتنامه دهخدا
صبح خوان . [ ص ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) (مرغ ...) بلبل : ز پرده ناله ٔ حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی . حافظ.چه حالت است که گل در سحر نماید روی چه آتش است که در مرغ صبح خوان گیرد.حافظ.
-
صبح خیزی
لغتنامه دهخدا
صبح خیزی . [ ص ُ] (حامص مرکب ) سحرخیزی . زود بیدار شدن : بختش بصبح خیزی تا کوفت کوس دولت گلبانگ کوس او را دستان تازه بینی . خاقانی .صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظهرچه کردم همه از دولت قرآن کردم .حافظ.
-
صبح دل
لغتنامه دهخدا
صبح دل . [ ص ُ دِ ] (ص مرکب ) مردم صاف دل و روشن ضمیر و متقی و پرهیزکار باشد. (برهان ) : گفتمش ای صبحدل ، سکه ٔ کارم مبرزرّ و سر اینک ز من ، سکه ٔ رخ برمتاب .خاقانی .
-
صبح رایت
لغتنامه دهخدا
صبح رایت . [ ص ُ ی َ ] (ص مرکب ) درخشان درفش . رخشان بیرق : ای شاه عرش هیبت خورشید صبح رایت چترت همای نصرت وآفاق زیر بالش .خاقانی .
-
صبح رو
لغتنامه دهخدا
صبح رو. [ ص ُ ] (ص مرکب ) سپیدرو. سپیدچهره . آنکه رخسارش در درخشندگی به صبح ماند : شب همه شب انتظار صبح رویی میرودکآن صباحت نیست این صبح جهان افروز را.سعدی .