کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صبح دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صبح رو
لغتنامه دهخدا
صبح رو. [ ص ُ ] (ص مرکب ) سپیدرو. سپیدچهره . آنکه رخسارش در درخشندگی به صبح ماند : شب همه شب انتظار صبح رویی میرودکآن صباحت نیست این صبح جهان افروز را.سعدی .
-
صبح روان
لغتنامه دهخدا
صبح روان . [ ص ُ رَ / رُ ] (اِ مرکب ) جمع صبح رو. کنایه از جوانان است که نقیض پیران باشد. || مسافران . (برهان قاطع).
-
صبح سوزی
لغتنامه دهخدا
صبح سوزی . [ ص ُ ] (حامص مرکب ) افروختن صبح : یا آه عاشق بود خود بر صبح سوزی نامزدکان تیر آتش پاش زد بدْرید خفتان صبح را.خاقانی .
-
صبح فام
لغتنامه دهخدا
صبح فام . [ ص ُ ] (ص مرکب ) صبح رنگ . به رنگ صبح . سپید. روشن : چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی که صبح فام شد از راه و شامگون آمد. خاقانی .یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب . خاقانی .ناخن سیمین سمن صبح فام برده ز ...
-
صبح فش
لغتنامه دهخدا
صبح فش . [ ص ُ ف َ ] (ص مرکب ) مانند صبح . همانند صبح : زآنکه برهنگی بود زیور تیغ صبح فش صبح برهنه می کند بر تن چرخ زیوری .خاقانی .
-
صبح لقا
لغتنامه دهخدا
صبح لقا. [ ص ُ ل ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره . درخشان رخ . نورانی رخ : آن پیر ماکه صبح لقائیست خضر نام هر صبح بوی چشمه ٔ خضر آیدش ز کام .خاقانی .
-
صبح لوا
لغتنامه دهخدا
صبح لوا. [ ص ُ ل ِ ] (ص مرکب ) درخشان درفش . پیروزمند. ظفرمآب : هم ز بالا به چه افتید چو خورشید به شام گر ستاره سپه و صبح لوائید همه .خاقانی .
-
صبح نشینان
لغتنامه دهخدا
صبح نشینان . [ ص ُ ن ِ ] (اِ مرکب ) ج ِ صبح نشین ، اسم فاعل مرکب مرخم . کنایت از صبح خیزان است که مردمان عابد سحرخیز باشند. (برهان ) : صبح نشینان چو شمع، ریخته اشک طرب اشک فشرده قدح ، شمع گشاده شراب .خاقانی .
-
صبح نمایی
لغتنامه دهخدا
صبح نمایی . [ ص ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) روشنی نمایاندن . روشن کردن : چون صبحدم عید کندنافه گشایی بگشای سر خم که کند صبح نمایی .خاقانی .
-
صبح وار
لغتنامه دهخدا
صبح وار. [ ص ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند صبح . همانند صبح . سپید و روشن : سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده . خاقانی .خیز و مکن پرده دری صبح وارتا چو شبت نام بود پرده دار. نظامی .چو شه دید کان چشمه ٔ خوشگواربه ظلمت...
-
صبح وش
لغتنامه دهخدا
صبح وش . [ ص ُ وَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) صبح رنگ . سپید. نورانی : دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چرخ چنبری خضر درآمد از درم صبح وش از منوری .خاقانی .
-
طناب صبح
لغتنامه دهخدا
طناب صبح . [ طَ ب ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خطوط شعاعی . اوحدالدین انوری راست : باش تا صبح دولتت پس از این تیغ خورشید برکشد ز نیام تا کنی از طناب صبح طناب تا کنی از خیام چرخ خیام .(از آنندراج ).
-
صبح نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) سحر - خیز.
-
صبح دوم
فرهنگ فارسی معین
( ~ ِ دُ وُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) صبح صادق که یک ساعت و نیم پیش از طلوع خورشید است .
-
صبح گاه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - هنگام صبح ، بامدادان . 2 - برنامه ای که معمولاً هر روز در پادگان ها یا مراکز نظامی با بالا بردن پرچم و خواندن سرود و مراسم رژه انجام می شود.