کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صاهظظ-نهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) گوشت نیم پخته . (منتهی الارب ). گوشت نیم جوش . (آنندراج ). گوشت نیم پز. (ناظم الاطباء).
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) النَهی و النِهی به صورت اتباع ، متناهی العقل ، گویند: هو نَه و نِه . ج ، نَهون ، نِهون . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن َ هی ی ] (ع ص ) مرد به پایان خردمندی رسیده . (منتهی الارب ). رجل نهی ، متناهی العقل . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهیاء. || آنکه بغایت فربهی و چاقی رسیده است : بعیر نهی و ناقة نهیة. (از اقرب الموارد). رجوع به نهیة شود.
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن َهَْ ی ْ ] (ع مص ) بازداشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة). وازدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بازداشتن کسی را از کار و گفت و جز آن ، خلاف امر. (از منتهی الارب ). منع کردن . (غیاث اللغات ). به عمل یابه سخن ک...
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] (ع اِ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن . (منتهی الارب ). آبگیر درشت . (مهذب الاسماء). غدیر یا مانند آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهی ، انهاء، نهی [ ن ُ ی ی ]، نهاء.
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن ِ ها ] (ع اِ) زجاج . (اقرب الموارد).
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن ُ ها ] (ع اِ) ج ِ نهیة به معنی عقل ها و خردها. رجوع به نُهْیَة شود. || عقل را نهی گویند چون بازدارد آدمی را از هر زشتی و خلاف خردی . (از اقرب الموارد). خرد. عقل . (از متن اللغة) : شب چو روز رستخیز آن رازهاکشت می کرد از پی اهل نهی . مولوی .ا...
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن ُ هی ی ] (ع اِ) ج ِ نهی به معنی غدیر و آبگیر است . رجوع به نَهی و نِهی شود.
-
نهی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازداشت، جلوگیری، منع ۲. بازداشتن، نهی کردن ≠ امر
-
نهی
فرهنگ واژههای سره
بازدار
-
نهی
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن ، ممانعت .
-
نهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ امر] nahy بازداشتن؛ منع کردن.〈 نهی از منکر: (فقه) بازداشتن از کار بد.
-
نهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نُهیَة] nohā عقلها؛ خِرَدها.
-
نَهَى
فرهنگ واژگان قرآن
نهی کرد - بازداشت
-
نهی
دیکشنری فارسی به عربی
امر , امنع