کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صامت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صامت
/sāmet/
معنی
۱. [مقابلِ ناطق] ساکت؛ خاموش.
۲. ناتوان در سخن گفتن.
۳. (سینما، تئاتر) ویژگی فیلم بدون صدا.
۵. (اسم) (زبانشناسی) واجی که در گذر خود از اندامهای گویایی به مانعی برخورد میکند، مانند ج، د، ر؛ همخوان؛ بیصدا.
۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] زروسیم.
〈 صامتوناطق: [قدیمی، مجاز] دارایی شخص از زروسیم و چهارپایان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. عجم، گنگ، ناگویا
۲. بیصدا، خاموش، ساکت، سکون
۳. بیواک، مصمت، همخوان ≠ ناطق
دیکشنری
consonant, silent, soundless, still, tacit, voiceless
-
جستوجوی دقیق
-
صامت
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāmet) (عربی) خاموش ، بی صدا ، ساکت ؛ (در حالت قیدی) در حال سکوت ؛ (در قدیم) (به مجاز) طلا و نقره .
-
صامت
واژگان مترادف و متضاد
۱. عجم، گنگ، ناگویا ۲. بیصدا، خاموش، ساکت، سکون ۳. بیواک، مصمت، همخوان ≠ ناطق
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن افقم . وی از بنی الصیدأبن عمروبن قعین است و در روز ذی علق ربیعةبن مالک پدر لبید شاعر را کشت . (العقد الفرید ج 3 ص 290).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن محمد جعفی . مولای بنی جعفة. وی کوفی است و شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب امام صادق (ع ) بشمار آورده است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن مخبل یشکری . از روبةبن عجاج روایت کند، و مجهول الحال است . (لسان المیزان ج 3 ص 178).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن معاذبن شعبةبن عقبة جندی ، مکنی به ابومحمد. از سفیان بن عیینة روایت کند.و وی راوی ابوقرة است . (لسان المیزان ج 3 ص 178).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) حسین بن احمدبن محمدبن سعید شیرازی صوفی مکنی بابی القسم . وی صدوق بود و به بغداد سکونت جست واز عبدالوهاب بن کلابی دمشقی حدیث کند و از او عبدالعزیزبن علی ارجی حدیث نوشت . (الانساب سمعانی ص 348).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) شیخ طوسی در رجال او را در شمار اصحاب امام باقر محمدبن علی (ع ) آورده و گویا امامی است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) مولای حبیب بن خراش تمیمی صحابی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95). در قاموس الاعلام گوید: وی و حبیب بن خراش در جنگ بدر حاضر بودند.
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) نصربن خویش . مکنی به ابوالقسم . وی از مردم بغداد است و از او حکایت کرده اند که چهل حج به جای آوردم و در آن با کسی سخن نگفتم و بدین جهت وی را صامت گفتند. او از مشمغل بن ملحان و سلم بن ابی سهل خراسانی حدیث کند و از وی اسحاق بن حسی...
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (ع ص ، اِ)نعت فاعلی از صُمت . خاموش . خموش . ساکت : چون من از تسبیح ناطق غافلم چون بداند سبحه ٔ صامت دلم . مولوی . || زر و سیم و جامه و خانه و غیره مقابل ناطق یا صاخب که شتر و گاو و گوسفند است : لنا الصاخبة من البغل و لکم الصامت من الن...
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ](اِخ ) احمدبن محمدبن احمدبن موسی ، مکنی به ابوالفرج . سمعانی گوید: وی از مردم بغداد است و از احمدبن عبداﷲبن صبیح قاری ، و عبداﷲبن اسحاق مداینی و محمدبن باغندی و احمدبن جحظة و احمدبن حسین رئیس القری و محمدبن احمدبن ابی الثلج روایت کند. و...
-
صامت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← همخوان
-
صامت
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بی صدا، خاموش . 2 - (اِ.) اموال غیر جاندار مانند زر و سیم ، اسباب ، جامه و خانه و غیره . 3 - حرفی که حرکت نداشته باشد.
-
صامت
دیکشنری عربی به فارسی
خموش , خاموش , ساکت , بيصدا , ارام , صامت , بيحرف , لا ل , گنگ