کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صاف ساده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صاف ساده
لغتنامه دهخدا
صاف ساده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بی حیله و مکر. بی تقلب . بی ریا. رجوع به صاف صادق شود. || احمق . گول .
-
واژههای مشابه
-
smooth muscle, unstriated muscle, nonstriated muscle, smooth involuntary muscle
ماهیچۀ صاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] بافت ماهیچهای غیرمخطط که انقباض آن غیرارادی است
-
slick tyre
تایر صاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] تایری فاقد نقش رویه که سطح رویۀ آن کاملاً صاف است
-
butt splice
سروصل صاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] نوعی سروصل که در آن دو سر اجزای تایر با زاویۀ 90 درجه بریده شده است
-
blunt end, butt end
سر صاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] سر همتراز یک دِنای دورشتهای که براثر برش زیمایهای یکنواخت دو رشته پدید آمده است متـ . سر تراز flush end سر ناچسب non-cohesive end
-
antialiasing, dithering
صافسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] در نگاشتار رایانهای، صاف کردن خطوط دندانهدار و ناصاف بر روی نمایشگر
-
صاف شدن
لغتنامه دهخدا
صاف شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یک رو شدن . یک رنگ شدن : صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بدهیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت . صائب .|| صاف شدن هوا؛ بی ابر شدن . آفتاب شدن .
-
صاف کردن
لغتنامه دهخدا
صاف کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جسم مایع یا مسحوقی را از صافی گذراندن . عمل تصفیه . صاف کردن عبارت از آن است که مایعی را از جداری با منافذ خیلی کوچک که بنام صافی موسوم است عبور دهند تا موادی را که به حالت معلق در بر دارداز آن جدا کنند. در داروخانه ه...
-
صاف گردانیدن
لغتنامه دهخدا
صاف گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به صاف کردن شود.
-
صاف گردیدن
لغتنامه دهخدا
صاف گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه شدن . روشن شدن . تزهلق .
-
صاف اعتقاد
لغتنامه دهخدا
صاف اعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) پاکدل . صافی عقیدت : صوفی که دُرد در قدح دوست می کندصاف اعتقاد نیست وگر پور ادهم است .مشرقی طوسی .
-
صاف دل
لغتنامه دهخدا
صاف دل . [ دِ ] (ص مرکب ) صاف درون . صاف ضمیر. بی غل و غش . بی آلایش . رجوع به صاف درون و صافی دل و صافی ضمیر شود.
-
سینه صاف
لغتنامه دهخدا
سینه صاف . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) صادق . پاکدل و راست .(ناظم الاطباء). کنایه از آدمی بی نفاق . (آنندراج ).
-
اسمان صاف
دیکشنری فارسی به عربی
هادي