کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صافی نامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صافی سادات
لغتنامه دهخدا
صافی سادات . (اِخ ) نام اراضیی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، 35هزارگزی شمال اهواز، بین ایستگاه خاور و بام دژ و کنار باختری رودخانه ٔ دز. دشت ، گرمسیر، مالاریائی . سکنه 100 تن . آب آن از رودخانه ٔ دز. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت...
-
صافی سریرت
لغتنامه دهخدا
صافی سریرت . [ س َ ری رَ ] (ص مرکب ) صافی ضمیر. صافی طینت . پاک نهاد. رجوع به صافی ضمیر شود.
-
صافی سیرت
لغتنامه دهخدا
صافی سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) بی غل و غش . نیک خو. نیک روش .
-
صافی ضمیر
لغتنامه دهخدا
صافی ضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) صافی طینت . بی غل و غش . بی مکر. آنکه درون وی صافی باشد. و رجوع به صاف ضمیر شود.
-
صافی طویت
لغتنامه دهخدا
صافی طویت . [ طَ وی ی َ ] (ص مرکب ) پاک نهاد. پاکیزه ضمیر : آن خسرو صافی طویت امیر یار احمد اصفهانی را به تفویض منصب وکالت سرافراز گردانید. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352).
-
صافی عیار
لغتنامه دهخدا
صافی عیار. (ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد.مسعودسعد.
-
چای صافی
لغتنامه دهخدا
چای صافی . (اِ مرکب ) چای صاف کن . رجوع به چای صاف کن شود.
-
صافی درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidarun صافیضمیر؛ پاکدرون؛ پاکباطن: ◻︎ از آن تیرهدل مرد صافیدرون / قفا خورد و سر برنکرد از سکون (سعدی۱: ۱۲۳).
-
صافی دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidel ۱. پاکدل؛ سادهدل؛ بیکینه.۲. (صفت) صاف و روشن: ◻︎ طریق صدق بیاموز از آب صافیدل / بهراستی طلب آزادگی ز سرو چمن (حافظ: ۱۰۲۰).
-
چلو صافی
واژهنامه آزاد
سبد قلزی که با آن بیشتر برنج را آب می کشند
-
filter 1
صافی 1، پالایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] [عمومی] ابزاری برای تصفیه کردن * مصوب فرهنگستان اول
-
upflow filter
صافی با شارش بالارو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] نوعی صافی که در آن آب یا فاضلابِ مورد تصفیه به سمت بالا از میان بستر عبور میکند
-
acoustic wave filter
صافی موج آکوستیکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] وسیلهای که امواج صوتی با بسامدهای مختلف را از هم جدا میکند
-
acoustooptical filter
صافی نور ـ صوتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] وسیلهای نوری/ اپتیکی که با استفاده از امواج آکوستیکی برای عبور گسترهای از طیف مرئی تنظیم میشود
-
از صافی گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
ترشيح