کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صافی عیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صافی داشتن
لغتنامه دهخدا
صافی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پاکیزه داشتن . بی غل و غش داشتن : چنانکه از لفظ ما شنیده است باید که بر آن اعتماد کند و دل را صافی تر از آن دارد که پیش از آن داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335).
-
صافی شدن
لغتنامه دهخدا
صافی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه شدن . بی غل و غش شدن . نقیض کدر شدن : تا روی به جنبش ننهد ابرشغبناک صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک . منوچهری .از این گونه تضریبها میساختند تا دل وی بر ما صافی نمیشد. (تاریخ بیهقی ). وبدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در ...
-
صافی شرابدار
لغتنامه دهخدا
صافی شرابدار. [ ی ِش َ ] (اِخ ) وی غلام امیر اسماعیل سامانی و مهتر شرابداران او بود. روزی گناهی از وی سر زد، بترسید و دو غلام دیگر ترک با خود همراه کرد و از جیحون بگذشت و بسوی گرگان گریختند و به محمد هارون به سرخس که والی گرگان بود پیوستند... (احوال ...
-
صافی قاضی
لغتنامه دهخدا
صافی قاضی . (اِخ ) احمدبن قره چه احمد برغموی .متوفی بسال 1006 هَ . ق . او را دیوانی است به ترکی .صاحب کشف الظنون گوید: یک بیت از اشعار او در کتاب زبدةالاشعار فائضی آمده است . (کشف الظنون ج 1 ص 514).
-
صافی کردن
لغتنامه دهخدا
صافی کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِصفاء. رجوع به صاف کردن شود. || مسخر کردن . بی منازع کردن : روم و چین صافی کند یاران او در روم و چین نایبی فغفور گردد حاجبی قیصر شود. فرخی .امیر سدید لشکرهای بسیار به ولایتها فرستاد و مملکت صافی کرد و بیش درولایت منا...
-
صافی گردیدن
لغتنامه دهخدا
صافی گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) صافی گشتن . پاکیزه شدن : سخن چون زرّ پخته بی خیانت گردد و صافی چو او را خاطر دانا ز اندیشه بپالاید.ناصرخسرو.
-
صافی گشتن
لغتنامه دهخدا
صافی گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پاکیزه شدن . روشن شدن . شفاف شدن : روز خوش گشت و هواصافی و گیتی خرم آبها جاری و می روشن و دلها بی غم . فرخی .نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن . منوچهری .|| مسخر شدن . مسلم شدن : اسکندر رومی که ذوالقرنین ب...
-
صافی ماندن
لغتنامه دهخدا
صافی ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) خالی ماندن . تهی ماندن : و جهان از ایشان صافی ماند و مالهاء ایشان و خزائن مزدک ... جمع آورد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 91). || مسلم شدن .تحت تصرف ماندن : و انطیخن کشته شد و آن ولایت اشک را صافی ماند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص...
-
صافی معلم
لغتنامه دهخدا
صافی معلم . [ ی ِ م ُ ع َل ْ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به صافی شود.
-
صافی افندی
لغتنامه دهخدا
صافی افندی . [ اَ ف َ ] (اِخ ) مولی مصطفی افندی بن ابراهیم رومی امام سلطانی و متخلص به صافی . او راست : «زبدةالتواریخ » به لغت ترکی که ذیل است بر تاج التواریخ . صاحب کشف الظنون گوید: وی این کتاب را به امر سلطان احمد نوشت و حوادث را تا به سال 1024 هَ ...
-
صافی درون
لغتنامه دهخدا
صافی درون . [ دَ ] (ص مرکب ) ساده دل . صافی دل . صافی ضمیر : از آن تیره دل مرد صافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون .(بوستان ).
-
صافی دل
لغتنامه دهخدا
صافی دل . [ دِ ] (ص مرکب ) ساده دل . صافی ضمیر. روشن دل . بی کینه . بی حقد. || صاف . صافی . روشن : طریق صدق بیاموز از آب صافی دل براستی طلب آزادگی ز سرو چمن .حافظ.
-
صافی رنگ
لغتنامه دهخدا
صافی رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) قَهْد. (منتهی الارب ).
-
صافی رود
لغتنامه دهخدا
صافی رود. (اِخ ) رودخانه ای است که از سهند برخیزد و در بحیره ٔ چیچست ریزد. (نزهةالقلوب مستوفی ج 3 ص 87). از کوه سهند برخیزد و از مراغه گذشته به آب تغتو جمع شود و به دریای شور طروج می ریزد. طولش بیست فرسنگ است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 223). از سهندسرچشمه گ...
-
صافی سادات
لغتنامه دهخدا
صافی سادات . (اِخ ) نام اراضیی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، 35هزارگزی شمال اهواز، بین ایستگاه خاور و بام دژ و کنار باختری رودخانه ٔ دز. دشت ، گرمسیر، مالاریائی . سکنه 100 تن . آب آن از رودخانه ٔ دز. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت...