کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صافی سریرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
sand filter
صافی شنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] نوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
-
acoustic filter
صافی صوت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] وسیلهای که بخشی از بسامدهای صوتی را عبور میدهد و مانع از عبور بخشی دیگر میشود
-
filter press
صافی فشاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی شیمی] دستگاهی متشکل از چند قاب صافی که سیال با فشار از آنها میگذرد و صاف میشود
-
filtergram
صافینگاشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] عکسی که با صافیای با پهنای باند معین از خورشید گرفته میشود
-
roughing filter, contact roughing filter, preliminary filter
پیشصافی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] نوعی صافی که با استفاده از آن میتوان بار آلودگی و هیدرولیکی (hydraulic) زیادی را قبل از صافش اصلی تصفیه کرد
-
filter run, filter cycle
دورۀ صافی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] مدتزمان کارکرد صافی بین دو واشویه
-
صافی شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پاک شدن .
-
جمالی صافی
لغتنامه دهخدا
جمالی صافی . [ ج َ لی ی ] (اِخ ) ابن عبداﷲ مکنی به ابوسعید از محدثان است . وی از ابوعلی حسن بن احمدبن بناء مقری روایت شنیده و سمعانی از او روایت استماع کرده است . (لباب الانساب ).
-
جسم صافی
لغتنامه دهخدا
جسم صافی . [ ج ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن است که بینائی آنرا دریابد نه از جهت ضوء و روشنی آن جسم صافی بلکه از جهت روشنی دیگر و این از آن است که بصر چیزهای رنگین را به ضوء خورشید دریابد. (از مصنفات بابا افضل ج 2 ص 31).
-
چائی صافی
لغتنامه دهخدا
چائی صافی . (اِ مرکب ) رجوع به «چای صافی » شود.
-
صافی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
صافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مؤلف آتشکده وی را در شمار معاصرین خویش آرد و گوید: نام او میرزا جعفر و از سادات رفیعالدرجات اصفهان و جوانی خلیق و مهربان و شاعر شیرین زبان است . طبعی بسیار خوش داشت . صحبت وی مکرر اتفاق افتاده . این اشعار از اوست...
-
صافی اوحدی
لغتنامه دهخدا
صافی اوحدی . [ ی ِ اَ ح َ ] (اِخ ) ابن حسین مراغی . رجوع به اوحدی مراغه ای شود.
-
صافی بودن
لغتنامه دهخدا
صافی بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه بودن . بی غل و غش بودن : بر امر ونهی گوهر طبع عزیز تودر آتش سیاست صافی عیار باد. مسعودسعد.|| مسلّم بودن . مسخر بودن : و هوشنگ در پادشاهی فرمان حق یافت و بعد از وی ملک به طهمورث رسید پس از چهل سال پادشاهی همه ٔ جها...
-
صافی توزپوش
لغتنامه دهخدا
صافی توزپوش . [ ی ِ ] (اِخ ) (مولانا...) صاحب مجالس النفائس گوید: فرزند هرات است و در کار خود نادر. به شعر خویش اعتقاد تمام دارد. این دو بیت از اوست :ز شوق تنگ دهانی دم از عدم زده ام به لوح هستی خود نیستی رقم زده ام بجز حدیث تو با کس نگفته ام سخنی اگ...
-
صافی جزری
لغتنامه دهخدا
صافی جزری . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی و وزرای دوره ٔ سلطان بایزیدخان و بنده ٔ مولانا جزری است که از مصر به استانبول منتقل شده . وی ابتدا در شمار خدام ابوالفتح سلطان محمدخان ثانی بود، سپس به رتبه ٔ دفترداری (وزارت مالیه ) و به مرتبه ٔ صدارت نایل ...