کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صاعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صاعد
/sā'ed/
معنی
ویژگی کسی یا چیزی که از پایین به بالا میرود؛ صعودکننده؛ بالارونده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
ascending
-
جستوجوی دقیق
-
صاعد
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāeed) (عربی) (در قدیم) بالارونده ، صعود کننده ؛ (در نجوم) ویژگیِ ستارهای که نسبت به زمین از سمت شمال بر میآید .
-
صاعد
فرهنگ فارسی معین
(عِ) (اِفا.) بالارونده ، صعود کننده .
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) (مولانا...) از مردم شیراز معاصر امیر تیمور. آن هنگام که مولا قطب الدین در شیراز اموال مردم به بهانه ٔپیشکش بستد صاعد ماجرا به امیر تیمور رساند و او دستور مؤاخذت داد. (حبیب السیر جزء سوم از ج 3 ص 168).
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ابی الفضل . رجوع به صاعد شعیبی شود.
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن احمد رازی . او راست : کتاب «الاحساب و الانساب ». (کشف الظنون ).
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن احمد، مکنی به ابی القاسم (قاضی ...). وی یکی از علماء و دانشمندان اندلس است . مولدوی مالقه و او در قرطبه پرورش یافت و به همین مناسبت وی را قرطبی نیز خوانند. او راست : التعریف بطبقات الامم که در آن ترجمه ٔ مشروح و مفصل حکمای یو...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن توما. رجوع به صاعدبن یحیی بن هبةاﷲ شود.
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسن دمشقی . وی شاعری است و دیوانی دارد. این ابیات از قصیده ای است که در مدح عبدالعزیزبن یوسف وزیر در بغداد گفته است :و لیلی مریض الافق متقدالحشااراح علیه من سنا الصبح عائداذا لی بدا نجم من الافق طالعبدا تحته نجم من النار واقد...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسن ، مکنی به ابی العلاء. وی از مشاهیر پزشکان بود و در رحبه میزیست ، و هم در آنجا بسال 464 هَ . ق . کتابی کرد و آن را «التشویق الطبی » نامید. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن صاعد، مکنی به ابی العلاء ومعروف به زعیم الدوله . ابن عساکر گوید: وی شاعری بسیارشعر بود و بر نظم و نثر مقتدر و دارای معانی و الفاظ نیکو لیکن علم وی در عروض و نحو به پایه ٔ شعر وی نبود. وی به دمشق رفت و مقرب سلطان و ملاب...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن عیسی الربعی البغدادی ، مکنی به ابی العلاء. وی از مشاهیر ادبا بود و در علم لغت و نحو و دیگر علوم ادبی ماهر و به حاضرجوابی مشهور. مولد او موصل است و در بغداد نشأت یافت و به روزگار هشام بن الحکم به اندلس شد و منصوربن ابی...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسین بغدادی . رجوع به صاعدبن حسن بن عیسی ربعی موصلی شود.
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن ابی غانم . صاحب روضات از وی به ثقه ٔ فقیه تعبیر کند و گوید شرح حال وی را شیخ فرج اﷲ حویزی در کتاب خویش آورده است ، او شاگرد شیخ ما ابوجعفر طوسی است . (روضات ص 330).
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن سهل بن بشربن احمدبن سعید، مکنی به ابی روح . وی محدث و از اسفرایین است ، از خطیب بغدادی و کتانی و ابن ابی الحدید (صاحب شرح نهج ) و جزآنان روایت کند، و روایات او اندک است و از وی ابوالقاسم حافظ روایت دارد. مولد وی بسال 448 و وف...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن صاعدبن عبدالسلام تمیمی ، مکنی به ابی القاسم . و او را بصری نحاس گویند و معروف به ابن براد است . وی محدث بود، و از جماعتی چون ابوزرعه ٔ دمشقی و اقران او روایت کند، و از وی ابوحسین رازی و طبقه ٔ وی روایت دارند. اب...