کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صادق الوعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صادق الوعد
/sādeqolva'd/
معنی
آنکه به وعدۀ خود وفا کند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صادق الوعد
لغتنامه دهخدا
صادق الوعد. [ دِ قُل ْ وَ ] (اِخ ) لقب اسماعیل پیغمبر : و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولاً نبیاً. (قرآن 54/19).
-
صادق الوعد
لغتنامه دهخدا
صادق الوعد. [ دِ قُل ْ وَ ] (ع ص مرکب ) راست نوید. خوش قول : خواهی که چو صبح صادق الوعد شوی خورشیدصفت با همه کس یکرو باش . (منسوب به بایزید بسطامی ).|| (اِخ )نامی از نامهای خدای تعالی .
-
صادق الوعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sādeqolva'd آنکه به وعدۀ خود وفا کند.
-
واژههای مشابه
-
صَادِقٌ
فرهنگ واژگان قرآن
راست - راست گو
-
علی صادق
لغتنامه دهخدا
علی صادق . [ ع َ دِ ] (اِخ ) بای تونس . رجوع به علی تونسی شود.
-
فجر صادق
لغتنامه دهخدا
فجر صادق . [ ف َ رِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بام پهنا. فجر دوم . فجر ثانی . رجوع به فجر شود.
-
صبح صادق
لغتنامه دهخدا
صبح صادق . [ ص ُ ح ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بام دوم . بام پهنا. صبح دوم . صبح راست . فجر دوم ، مقابل صبح کاذب و صبح نخست : چون صبح صادق بردمد میر مرااو می دهدجامی به دستش برنهد از چشمه ٔ معمودیه . منوچهری .یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین از شرم س...
-
جعفر صادق
لغتنامه دهخدا
جعفر صادق . [ ج َ ف َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز در 15هزارگزی جنوب شوسه ٔ رامهرمز و 5هزارگزی خاور جاده ٔ نیمه شوسه ٔ رامهرمز به خلف آباد. آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز و محصول آن غلات و برنج و کنجد و بزرک است .راه ...
-
جعفر صادق
لغتنامه دهخدا
جعفر صادق . [ ج َ ف َ رِ دِ ] (اِخ ) (امام ) ششمین از ائمه ٔ شیعه ٔ اثناعشریه . رجوع به صادق در همین لغت نامه شود.
-
تخت صادق
لغتنامه دهخدا
تخت صادق . [ ت َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ورکوه در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد است که در هیجده هزارگزی شمال خاوری چقلوندی و دوهزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد واقع است و 48 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 و 6).
-
صاف صادق
لغتنامه دهخدا
صاف صادق . [ دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف ساده . بی ریا. بی حیله و مکر. || احمق .
-
صادق ادرنوی
لغتنامه دهخدا
صادق ادرنوی . [ دِ ق ِ اَ دِ ن َ ] (اِخ ) او راست دیوانی به ترکی .
-
صادق بیدگلی
لغتنامه دهخدا
صادق بیدگلی . [ دِ ق ِ گ ُ ] (اِخ ) وی از مردم کاشان است و از سادات ذیشان . سیدعبدالرحیم مازندرانی متخلص به منصف در تذکره ٔ خود (تذکره ٔ منصف ) او را از معاصرین خوانده . صادق قصیده ای در مدح خاقان مغفور گفته و از آن قصیده است :شکفت چون رخ جانان بطرف ...
-
صادق سمرقندی
لغتنامه دهخدا
صادق سمرقندی . [ دِ ق ِ س َ م َق َ ] (اِخ ) وی از مردم سمرقند و از احفاد شمس الائمه ٔحلوانی و از شاگردان احمد جندی و از مشاهیر علما و فضلاست . پس از عزیمت به حجاز و ادای فریضه ٔ حج به هندوستان رفت و به خواهش سپهسالار بیرام خان در لاهور اقامت جست و به...