کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صادق آباد پایین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صادق محمدپاشا
لغتنامه دهخدا
صادق محمدپاشا. [ دِ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رجوع به محمدپاشا صادق شود.
-
صادق هدایت
لغتنامه دهخدا
صادق هدایت . [ دِ ق ِ هَِ ی َ ] (اِخ ) وی فرزند اعتضادالملک و از خاندان اشراف ایران است . پدران وی پیوسته شاغل مقامات عالی دولتی و مناصب نظامی بودند. صادق در 28 بهمن 1281 هَ . ش . در تهران تولد یافت . او بیشتر عمر خود را در تهران بسر برد و طولانی تری...
-
صادق افندی
لغتنامه دهخدا
صادق افندی . [ دِ اَ ف َ ] (اِخ ) رجوع به محمد صادق شود.
-
صادق الصفا
لغتنامه دهخدا
صادق الصفا. [ دِ قُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) پاک و بی آلایش . صافی : بینی جمال حضرت عین اﷲ آن زمان کآیینه ٔ دل تو شود صادق الصفا.خاقانی .
-
صادق الظن
لغتنامه دهخدا
صادق الظن . [ دِقُظْ ظَن ن / ظَ ] (ع ص مرکب ) راست گمان : علی بن عبیداﷲ صادق رفیعالشأن امیر صادق الظن .منوچهری .
-
صادق العهد
لغتنامه دهخدا
صادق العهد. [ دِ قُل ْ ع َ ] (ع ص مرکب ) درست عهد. راست پیمان .
-
صادق القول
لغتنامه دهخدا
صادق القول . [ دِ قُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) راست گو. راست پیمان . آنکه چون وعده دهد وفا کند. صادق العهد.
-
صادق الوعد
لغتنامه دهخدا
صادق الوعد. [ دِ قُل ْ وَ ] (اِخ ) لقب اسماعیل پیغمبر : و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولاً نبیاً. (قرآن 54/19).
-
صادق الوعد
لغتنامه دهخدا
صادق الوعد. [ دِ قُل ْ وَ ] (ع ص مرکب ) راست نوید. خوش قول : خواهی که چو صبح صادق الوعد شوی خورشیدصفت با همه کس یکرو باش . (منسوب به بایزید بسطامی ).|| (اِخ )نامی از نامهای خدای تعالی .
-
صادق بیک
لغتنامه دهخدا
صادق بیک . [ دِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به صادقی کتابدار شود.
-
صادق بیگلو
لغتنامه دهخدا
صادق بیگلو. [ دِ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، 31000گزی جنوب باختری خداآفرین ، 25000گزی شوسه ٔاهر-کلیبر. کوهستانی ، گرمسیر، مالاریائی ، سکنه 130 تن ، آب آن از چشمه ، محصول غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری ، راه مالرو...
-
صادق پاشا
لغتنامه دهخدا
صادق پاشا. [ دِ ] (اِخ ) رجوع به محمود صادق افندی شود.
-
صادق پاشا
لغتنامه دهخدا
صادق پاشا. [ دِ ] (اِخ ) مؤید. از خاندان آل عظم است در شام . وی در جیش عثمانی فریق اول بود و از جانب دولت به نمایندگی به کشور بلغار و نیز از طرف سلطان عثمانی به سفارت حبشه رفت . وی مشاهدات خود را در این سفر و همچنین تاریخ حبشه را در مجموعه ای گرد آو...
-
صادق خان
لغتنامه دهخدا
صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) از مشایخ مشهور هندوستان و مرشد اکبرشاه است . وی در 1006 هَ . ق .درگذشت و گور او در شهر اگره است . (قاموس الاعلام ).
-
صادق خان
لغتنامه دهخدا
صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) جوانشیر فرزند محمدولی خان جوانشیر. وی از سران قزلباش است که تیمورشاه درانی به وقت حمله ٔ عبدالخالق خان او را مأمور حفاظت قلعه ٔ غزنین کرد. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 119 شود.