کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صادق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صادق
/sādeq/
معنی
۱. راستگو.
۲. راست؛ درست.
۳. [قدیمی] پیدا؛ آشکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. راستگو، صدیق
۲. راستین
۳. مخلص ≠ کاذب
برابر فارسی
راستگو، رو راست
دیکشنری
devoted, devout, foursquare, guileless, loyal, sincere, square, truthful, veracious, straightforwardly
-
جستوجوی دقیق
-
صادق
فرهنگ نامها
(تلفظ: sādeq) (عربی) آن که گفتارش مطابق با واقعیت است ، راستگو ، راست و درست و راستین؛ (در اعلام) لقب امام جعفر صادق (ع).
-
صادق
واژگان مترادف و متضاد
۱. راستگو، صدیق ۲. راستین ۳. مخلص ≠ کاذب
-
صادق
فرهنگ واژههای سره
راستگو، رو راست
-
صادق
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - راستگو. 2 - راست و درست . 3 - پیدا و آشکار.
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (امام ...) جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی (ع ). ابن خلکان گوید: وی بر مذهب امامیه یکی از ائمه ٔ اثناعشر است . از سادات اهل بیت بود و بخاطر صدق گفتار به صادق ملقب گشت . فضل او مشهورتر از آن است که گفته آید و او را گفتاری است در ...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (خواجه ...) وی نویسنده ٔ ولات کردستان بود، طبعی داشته . این دو بیت را از او نگاشت و نامی از وی به روزگار گذاشت :از ازل صادق به دنیا میل آمیزش نداشت چند روزی آمد و یاران خود را دید و رفت .گرد تمکین تو گردم که بدین شیوه اگربه بهشتت...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (محمودافندی ...) دبیر مدرسه ٔ عابدین امریکائی در مصر. وی مؤلف کتاب جغرافیای تجارتی است که جزء اول آن بسال 1330 هَ . ق . چاپ شده . (معجم المطبوعات ستون 1711).
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (میرزا...) از اهل اردوباد است . طالب علمی است بسیار خوش سلیقه . در زمان شاه مرحوم به مشهد مقدس رفت و سادات آن آستانه ٔ قدس را هجو کرد، پس از مقام بالاتر حکم اخراجش صادر شد. گویند اکنون در دکن است ولی بودنش معلوم نیست . چون اغلب ا...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (میرزا...) وی از مردم اصفهان و معروف به گاو بود، خوش طبعان زمانه به این لقبش ملقب ساختند، چه این قطعه بطرز قطعه ٔ خاقانی موزون کرد:ای صادق آن کسان که به راه تو میروندایشان خرند و خر روش گاوش آرزوست گیرم که خر کند تن خود را بشکل گ...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن اشعث . شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امیرالمؤمنین (ع ) شمرده است . امامی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 9 ص 90).
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن خلف بن صادق بن کتیل انصاری طلیطلی اندلسی . ابن بشکوال گوید: وی سفری به مشرق کرد و حدیث شنید و روایت کرد و در برغش از قراء قرب طلیطله سکونت جست و پس از سال 470 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ج 2 ص 128). و در حلل السندسیة آرد:...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن صالح . از مردم اصفهان . او راست : کتاب شاهد صادق که نسخه ای از آن در مدرسه ٔ اصری است . (احوال رودکی ص 511).
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن صالح بن عبدالرحمان بانقوسی حلبی . وی از افاضل حلب است . در آن شهر متولد شد و به همانجا بسال 1203 هَ . ق . وفات یافت . شعری داردکه کمال الدین غزی قطعه ای از آن را یاد کرده است . (الاعلام زرکلی ص 422). کمال الدین دمشقی در تذکره...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن عبداﷲبن محمد بخشی حلبی حنفی خلوتی ، ملقب به صلاح الدین و رئیس فرقه ٔ اخلاصیه ٔ حلب است . مولد وی سال 1133 هَ . ق . وی در کنف پدر و اعمام پرورش یافت و از آنان علم فراگرفت و انتفاع یافت و بر ابوعبدالفتاح محمدبن حس...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام ، معروف به بترونی حلبی . سیدمحمد امین محبی دمشقی در ذیل نفحة، او و خاندان او را بغایت ستوده و شعر وی را توصیف کند. او در اوائل قرن یازدهم هجری وفات کرد. محمد راغب حلبی دو صفحه ازاشعار او را در اعلام النبلاء ج 6 ص 43...