کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صابری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ری ی ] (ع ص نسبی ، اِ) بیاء نسبت نوعی از جامه های تُنک و گرانمایه . (آنندراج ). نوعی از جامه های تنک . (منتهی الارب ). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه . (شمس اللغات ). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس . ...
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِرْ ری ] (اِخ ) مسدوس بن حبیب قیسی بیاع السابری بصری از محدثان است . (از سمعانی ).
-
صعبری
لغتنامه دهخدا
صعبری . [ ص َ ب َ ] (ع ص ) چابک و زیرک . (مهذب الاسماء).
-
ثابری
لغتنامه دهخدا
ثابری . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به زمینی در شعر. (مراصد).
-
سابری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سابور، نام قدیم شهری در فارس) [عربی: سابریّ] [قدیمی] sāberi ۱. از مردم سابور.۲. مربوط به سابور: ◻︎ ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راستگویی بود نالان بر تن او زارزار (مسعودسعد: ۱۶۳).۳. نوعی جامۀ ابریشمی لطیف.۴. زره محکم ریزباف...
-
جستوجو در متن
-
پرحوصلگی
لغتنامه دهخدا
پرحوصلگی . [ پ ُ ح َ ص َ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) شکیبائی . صابری . بردباری . شکیب . مقابل کم حوصلگی .
-
تیماری
لغتنامه دهخدا
تیماری .(حامص ) گرفتگی . اندوهگینی . مقابل شادی : همه رنجی و تیماری سرآیدز تخم صابری شادی برآید.(ویس و رامین ).
-
سپر گرفتن
لغتنامه دهخدا
سپر گرفتن . [ س ِ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دفاع کردن . مقاومت کردن : دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد.سعدی (بدایع).
-
رایت افراشتن
لغتنامه دهخدا
رایت افراشتن . [ ی َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رایت افراختن . علم برافراشتن . بیرق برافراشتن : جامه ای از صابری بردوختیم رایتی از شاطری افراشتیم .عبدالواسع جبلی .
-
شکیبندگی
لغتنامه دهخدا
شکیبندگی . [ ش ِ / ش َ ب َ دَ / دِ ] (حامص ) شکیبایی . صبوری .صابری . بردباری . صبر. (یادداشت مؤلف ) : شکیبندگی دید درمان خویش به تسلیم دولت سر افکند پیش . نظامی .رجوع به شکیبنده شود.
-
سنگ بر دل نهادن
لغتنامه دهخدا
سنگ بر دل نهادن . [ س َ ب َ دِ ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حوصله و صبر کردن . سنگینی بر دل تحمل کردن : چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل . منوچهری .هر که دل بر چون تو دلداری نهدسنگ بر دل بی تو بسیاری نهد.انوری .
-
خمار کردن
لغتنامه دهخدا
خمار کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خماری درآوردن . موجب خماری شدن : دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن کین خمار جهل تو فردا کند. منوچهری .فردات کندخمار کامشب مستی . خواجه عبداﷲ انصاری .|| چشم را بصورت چشم خمار درآوردن . (یادداشت بخط...
-
خامشی گزیدن
لغتنامه دهخدا
خامشی گزیدن . [ م ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خامشی برگزیدن . خامشی انتخاب کردن . سکوت کردن . سخن بر لب نیاوردن : وآن سنگ را ز سنگ یکی مهر برنهادشد چند گاه و خامشی و صابری گزید. بشارمرغزی .چو سالار چین زآن نشان نامه دیدبرآشفت و پس خامشی برگزید. فردوسی .یکی...
-
صابر
لغتنامه دهخدا
صابر. [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صَبْر. شکیبا. آرام . بردبار. حلیم . ج ، صابرون ، صابرین : به درد کسان صابری اندر و توبه بدنامی خویش همداستانی . منوچهری .گرچه بکشی تو مرا صابر و خرسندم که مرا زنده کند زود خداوندم . منوچهری .دلی که عاشق و صابر بود مگ...
-
اصطبار
لغتنامه دهخدا
اصطبار. [ اِ طِ ] (ع مص ) شکیبایی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صبر کردن . و طای آن بدل از تای فوقانی است . و در منتخب ، شکیبایی نمودن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). صبر. (زوزنی ). صبر کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 14). شکیبایی . شکیبیدن .شکی...