کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیله سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیله سر
لغتنامه دهخدا
شیله سر. [ ل ِ س َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرانزلی . سکنه ٔ آن 503 تن . راه آن ماشین رو. آب آن از چاه و رودخانه ٔ شفارود است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
واژههای مشابه
-
شیله گشاد
لغتنامه دهخدا
شیله گشاد. [ ل ِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . سکنه ٔ آن 144 تن . آب آن از قنات . راه آن ماشین رو. صنایع دستی آن کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
شیله پیله
لهجه و گویش تهرانی
حقه بازی و دغلی
-
بی شیله پیله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] bišilepile ۱. صافوساده.۲. بیریا.۳. بدون حقهبازی.
-
شیله و پیله
فرهنگ فارسی معین
(لَ یا لِ هُ. لَ یا لِ) (اِمر.) (عا.) مکر، نیرنگ .
-
شیله و پیله
لغتنامه دهخدا
شیله و پیله .[ ل َ / ل ِ وُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) (اصطلاح عامیانه ) سوسه . شایبه . مکر. خدعه : آدم بی شیله وپیله ای است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیله پیله شود.
-
بی شیله پیله
لغتنامه دهخدا
بی شیله پیله . [ ل َ ل َ / ل ِ ل ِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، بی دوزو کلک . صاف و ساده . راستاحسینی . بی حیله و تزویر.
-
شیله و پیله
فرهنگ گنجواژه
حیله، کلک، غَش، حیلهگری.
-
جستوجو در متن
-
خان قل
لغتنامه دهخدا
خان قل . [ ] (اِخ ) شیله ای است بفاصله ٔ 28500 گزی در جنوب غرب قریه ٔ نیک در علاقه ٔ حکومت درجه ٔ 4 یکاولنگ مربوط بحکومت کلان دایزنگی ولایت کابل . آب آن به دریای سر جنگل میریزد. جایگاه آن بین خط 66 درجه و 40 دقیقه و 38 ثانیه ٔ طول البلد شرقی و خط 34 ...
-
ساده دل
لغتنامه دهخدا
ساده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) مردم صادق و بی نفاق . (برهان ) (آنندراج ). بی نفاق . (رشیدی ). ساده لوح . ساده جگر. سینه صاف . (مجموعه ٔ مترادفات ). ساده . سلیم . سلیم دل . صاف صادق . بی مکر. بی حیله . بی تزویر. بی شیله پیله . که گربز نیست . پاک د...
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...
-
ساده
لغتنامه دهخدا
ساده . [ دَ / دِ ] (ص ) بی نقش و نگار. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی نقش . (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل منقش . (برهان ). قماش خالی از نقوش . (شعوری ). بی نگار. اطلس (در فلک اطلس ) بی نقش . که نقش ندارد.مقابل نگارین و منقش و منقوش و گلدار: پرند ساده بود و پ...