کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیطان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیطان
/šeytān/
معنی
۱. [مجاز] روح پلید و خبیث.
۲. (صفت) [مجاز] متمرد؛ نافرمان.
۳. دیو؛ اهریمن.
۴. در اسلام، فرشتهای که چون از فرمان الهی در سجده کردن آدم خودداری کرد از بهشت رانده شد و به گمراه ساختن آدمیان پرداخت؛ ابلیس.
۵. (صفت) بازیگوش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ابلیس، اهریمن، دیو، عفریت، عفریته، هرماس، هرمس
۲. زبل، زرنگ، محیل
۳. آتشپاره، بازیگوش، تخس، شرور ≠ آدم
برابر فارسی
اهریمن
دیکشنری
bad, arch, devil, fiend, Lucifer, menace, mischievous, naughty, Satan, sly, wanton, wild
-
جستوجوی دقیق
-
شیطان
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابلیس، اهریمن، دیو، عفریت، عفریته، هرماس، هرمس ۲. زبل، زرنگ، محیل ۳. آتشپاره، بازیگوش، تخس، شرور ≠ آدم
-
شیطان
فرهنگ واژههای سره
اهریمن
-
شیطان
فرهنگ فارسی معین
(شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیو، اهریمن . 2 - نافرمان . 3 - شرور. ؛ ~ را درس دادن بسیار حیله گر بودن .
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َ ] (اِخ ) ابلیس . (ناظم الاطباء). (از ماده ٔ شطن شطوناً، یعنی دور شد دور شدنی ) و وجه تسمیه آن است که از درگاه حضرت آفریدگار مطلق رانده شده است . برخی گفته اند از ماده ٔ شاط شیطاً می باشد که به معنی هلاک شدن است ، بنابراین وزن آن فعلان ا...
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َ ] (اِخ ) ابن فرط ازدی . صحابی است و نبی (ص ) نام اورا تغییر داده به عبداﷲ موسوم کرد. (منتهی الارب ).
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 696 تن . آب از رودخانه ٔ هیرمند. صنایع دستی زنان قالیچه و کرباس بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َ ] (ع اِ) هر سرکش و نافرمان از مردم و پری و ستور و جز آن . ج ، شَیاطین . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نافرمان . متمرد. (از فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد). || دیو. (دهار) (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (آنندراج ) (منتهی...
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َی ْی َ ] (اِخ ) دو زمین هموارند در صمان و در آن هر دو آبگیرهاست برای آب باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شیطان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شَیطان، جمع: شیاطین] šeytān ۱. [مجاز] روح پلید و خبیث.۲. (صفت) [مجاز] متمرد؛ نافرمان.۳. دیو؛ اهریمن.۴. در اسلام، فرشتهای که چون از فرمان الهی در سجده کردن آدم خودداری کرد از بهشت رانده شد و به گمراه ساختن آدمیان پرداخت؛ ابلیس.۵. (صفت) ب...
-
شیطان
دیکشنری فارسی به عربی
ابليس , شرير , شقي , شيطان , عربة , قوس , موذي
-
واژههای مشابه
-
شيطان
دیکشنری عربی به فارسی
خدايي که داراي قوه خارق العاده بوده , ديو , جني , شيطان , روح پليد , اهريمن , تند و تيز کردن غذا , با ماشين خرد کردن , نويسنده مزدور
-
شَّيْطَانُ
فرهنگ واژگان قرآن
موجودي سراپا شر
-
کلاه شیطان
لغتنامه دهخدا
کلاه شیطان . [ ک ُ هَِ ش َ / ش ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی قارچ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاه دیو و کلاه دیوان شود.
-
رجم شیطان
لغتنامه دهخدا
رجم شیطان . [ رَ م ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجم شیاطین . رجم دیو. راندن شیطان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نوعی از ستاره باشد شعله مانند که ملایک بدفع شیاطین از آسمان می اندازند و نزد حکما بخارات بورقی است که به کره ٔ ناری مشتعل می شود....