کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیست
/šist/
معنی
نوعی سنگ سیاهرنگ که ورقهورقه میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: schiste] [قدیمی] šist نوعی سنگ سیاهرنگ که ورقهورقه میشود.
-
واژههای مشابه
-
schistosity
شیستوارگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] برگوارگی در شیست یا دیگر سنگهای بلورین دانهدرشت که ناشی از صفبندی موازی دانههای کانیِ صفحهای (میکا) یا بلورهای نابرابر کانیهای دیگر باشد
-
فتی شیست
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ فر. ] (ص .) کسی که علاقة شدید به یکی از اعضا یا البسة معشوق خود دارد.
-
فتی شیست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فرانسوی: fétichiste] fetišist ۱. آنکه بت یا چیز غیر ذیروحی را پرستش کند.۲. (روانشناسی) مبتلا به فتیشیم.
-
axial plane schistosity
شیستوارگی صفحۀ محوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] شیستوارگی در سنگها که به موازات صفحۀ محوری چین توسعه یافته است
-
واژههای همآوا
-
شیصة
لغتنامه دهخدا
شیصة. [ ص َ ] (ع اِ) یکی شیص . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیصة و شیصاء و شیش و صیص به یک معنی است . (از المعرب جوالیقی ذیل ص 217). رجوع به مترادفات کلمه شود. || درد دندان یا درد شکم . (منتهی الارب ). || نوعی از ماهی . (منتهی الارب ) (از اقر...
-
جستوجو در متن
-
schist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیست، شیست متورق
-
schists
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیست ها، شیست متورق
-
پارافین
لغتنامه دهخدا
پارافین . (فرانسوی ، اِ) مادّه ٔ جامد و سفید که از الواح «شیست » قیری گیرند.
-
augen structure, eye structure
ساختار چشمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ساختاری در برخی از شیستها و گنیسها و گرانیتها که در آن برخی از اجزای سازنده (کوارتز، فلدسپار، گارنت) به شکل بیضی یا عدسی فشرده شده و با پولکهایی از میکا احاطه شدهاند
-
ابن مفرغ
لغتنامه دهخدا
ابن مفرغ . [ اِ ن ُ م ُ ف َرْ رِ ] (اِخ ) یزیدبن زیادبن ربیعةبن ذی العشیره ٔ حمیری شاعر. جد چهارم سید اسماعیل حمیری . و مفرغ چنانکه در اغانی آمده لقب ربیعه است ، و هم در اغانی است که گفتن ربیعةبن مفرغ خطاست . آنگاه که عبادبن زیاد برادر کهتر عبیداﷲ مع...