کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیز
/šiz/
معنی
آبنوس: ◻︎ ز دیبا و خز هشتصد تخته نیز / همان تختها کرده از چوب شیز (فردوسی: ۶/۷۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
walnut
-
جستوجوی دقیق
-
شیز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - آبنوس . 2 - کمان .
-
شیز
لغتنامه دهخدا
شیز. (معرب ، اِ) چوبی هندی که از آن طبق می سازند. (ناظم الاطباء). چوب سیاه . (یادداشت مؤلف ). چوبی است سیاه که از وی کاسه ها سازند، یا آن آبنوس است یا ساهم یا چوب جوز . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آبنوس . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (یادداشت...
-
شیز
لغتنامه دهخدا
شیز.(اِخ ) ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان .(از معجم البلدان ). نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است . (یادداشت مؤلف ). ناحیه ای است به آذربایجان . (منتهی الارب ).
-
شیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] šiz آبنوس: ◻︎ ز دیبا و خز هشتصد تخته نیز / همان تختها کرده از چوب شیز (فردوسی: ۶/۷۱).
-
واژههای همآوا
-
شیظ
لغتنامه دهخدا
شیظ. [ ش َ ] (ع مص ) پاره ای از نیزه ٔ شکسته و جز آن جدا شدن (فعل آن از ضرب است ). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
کمان
واژگان مترادف و متضاد
شیز، قوس، کمانه، گوژ، وتر
-
شیزی
لغتنامه دهخدا
شیزی . [ زا ] (ع اِ) شیز. چوبی سیاه درخشان که از آن طبق می سازند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). به معانی شیز است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شیز شود. || آبنوس . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از آنندراج ). || درخت گردکان . (ناظم الاطب...
-
قوس
واژگان مترادف و متضاد
۱. انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر ۲. طاق ۳. آذرماه
-
آذرگشنسپ
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ نَ) (اِمر.) یکی از سه آتشکدة بزرگ عهد ساسانی که در شیز آذربایجان قرار داشت .
-
جنزق
لغتنامه دهخدا
جنزق . [ ج َ زَ ] (معرب ، اِ) گنزک . شیز. تخت سلیمان . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به گنزک شود.
-
ناردرخش
لغتنامه دهخدا
ناردرخش . [ دَ رَ ] (اِخ ) مؤلف یشتها بنقل از یاقوت آرد: مؤلف دیگری مینویسد که ناردرخش آتشکده ٔ معروف مغها در شیز واقع است و پادشاهان ایران در هنگام به تخت نشستن پیاده به زیارت آن می آمدند. اهالی مراغه این ناحیه را گزن می نامند... آتشکده ٔ ناردرخش ...
-
آبنوس
فرهنگ نامها
(تلفظ: ābnus) (یونانی) چوبی سیاهرنگ و سخت و سنگین (گران بها) ؛ (در گیاهی) درختی هم خانواده با خرمالو که بیشتر در مناطق گرمسیری آسیا و آفریقا میرویَد ؛ شیز .
-
شوز
لغتنامه دهخدا
شوز. [ ش َ ] (ع مص ) شیفته ٔ کسی شدن وفعل آن مجهول آید. (منتهی الارب ). مشغوف شدن به کسی ،و آن با «با» متعدی شود و بصورت مجهول : شیزَ به شَوزاً (علی المجهول )؛ شُغِف َ به . (از اقرب الموارد).