کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیر و انگبین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شیر خوردنی
لغتنامه دهخدا
شیر خوردنی . [ رِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شیری که برای خوردن تهیه شده . (ناظم الاطباء).
-
شیر دادن
لغتنامه دهخدا
شیر دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) شیر خورانیدن به بچه . شیر خورانیدن مادر یا دایه با پستان یا پستانک بچه را. ارضاع . رضاع . (یادداشت مؤلف ). املاج . لبان . (منتهی الارب ). تمهیق . (دهار)(تاج المصادر بیهقی ). ارضاع : ملح ؛ شیر دادن کسی را.(تاج المصادر بیه...
-
شیر درختی
لغتنامه دهخدا
شیر درختی . [ رِ دِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کندر. (منتهی الارب ). رجوع به کُنْدُر شود.
-
شیر شدن
لغتنامه دهخدا
شیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، جسور شدن . جرأت یافتن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شیر مردان
لغتنامه دهخدا
شیر مردان . [ رِ م َ ] (اِخ ) لقب علی علیه السلام . شیر خدا. اسداﷲ الغالب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیر خدا شود.
-
شیر نی
لغتنامه دهخدا
شیر نی . [ رِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شیره ٔ نیشکر. (ناظم الاطباء).
-
شیر هشتن
لغتنامه دهخدا
شیر هشتن . [ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) شیر گذاشتن . (آنندراج ). || حسرت خوردن . (غیاث ) (از آنندراج ).
-
لم شیر
لغتنامه دهخدا
لم شیر. [ ل َ ] (اِ) شرم مرد(؟).
-
ممه شیر
لغتنامه دهخدا
ممه شیر. [ م َ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه با 235 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
باب شیر
لغتنامه دهخدا
باب شیر. [ ب ِ ] (اِخ ) قریه ای است در یک فرسخی مرو. (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص 125) (مراصد الاطلاع ). قریه ای است از مرو در چند فرسخی آن پهلوی درواق . (سمعانی ).
-
بی شیر
لغتنامه دهخدا
بی شیر. (ص مرکب ) (از: بی + شیر) فاقد شیر. که شیر ندارد. که شیر او خشک شده باشد (مادر): ناقه ٔ صلده ؛ شتر ماده ٔ بی شیر. (منتهی الارب ). || که بدون شیر مانده باشد (کودک در غیاب مادر): اعامه ؛ بی شیر شدن . رجوع به شیر شود.
-
بیشه شیر
لغتنامه دهخدا
بیشه شیر. [ ش ِ شی ] (اِخ ) از آثاردوره ٔ صفوی در شهر اسپاهان است . (یادداشت مؤلف ).
-
چرب شیر
لغتنامه دهخدا
چرب شیر. [ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه شیرش دارای چربی است . انسان یا حیوانی که شیرش چربی دار است .
-
چرم شیر
لغتنامه دهخدا
چرم شیر. [ چ َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تازیانه باشد. (برهان ) (آنندراج ). تازیانه . (ناظم الاطباء). || دوال . (ناظم الاطباء).
-
خانه ٔ شیر
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ شیر. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پستان . || برج اسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان قاطع) .