کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیر ترش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
long-life milk
شیر ماندگار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← شیر فرادما
-
coconut milk
شیر نارگیل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] مایعی که با رنده کردن و فشردن دروندانۀ نارگیل تازه به دست میآید
-
recombined milk
شیر نوترکیب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] شیری که از آمیختن شیرخشک بدون چربی و آب و چربی شیر به دست میآید
-
شیر شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) (مص ل .) (عا.) دلیر شدن .
-
جامه ٔ شیر
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ شیر.[ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ای که مانند پوست شیر باشد. جامه ای که گلهائی مانند خالهای پوست شیر در آن باشد. همانند جامه ٔ ببر : دیر باز است مرا عشق تو اندر دل و سرجامها خورده ام از شوق تو در جامه ٔ شیر.میرحسن دهلوی (از آ...
-
جاوه شیر
لغتنامه دهخدا
جاوه شیر. [ وِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع در 78 هزارگزی جنوب باختری بمپور در کنار شوسه ٔ بمپور به چاه بهار واقع شده و سکنه ٔ آن 25 تن است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جام شیر
لغتنامه دهخدا
جام شیر. [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قدح پر از شیر. پیاله ای که در آن شیر ریزند یا با آن شیر خورند. || کنایه از پستان شیردار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
دندان شیر
لغتنامه دهخدا
دندان شیر. [ دَ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح گیاه شناسی ) اسنان السباع . گیاه دائمی شیره دار از تیره ٔ مرکبات با برگهای فراهم و گلهای زرد روشن بر روی ساقه ٔ بلند، برگهای نورسته ٔ آن خام و پخته خوراکی است . دانه هایش دارای رشته هایی است به شکل چتر که باد بآسا...
-
دهان شیر
لغتنامه دهخدا
دهان شیر. [ دَ ن ِ ] (اِخ ) به نوشته ٔ صاحب تاریخ سیستان نام چاه یا سوراخی که آب همه ٔ رودهای اطراف سیستان چون هیرمند و رخدرود و خاش رود بدان فرو می رفته است و آن از عجایب بوده است . (از تاریخ سیستان ص 16 - 15).
-
ده شیر
لغتنامه دهخدا
ده شیر. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد. واقع در 35هزارگزی شمال باختری نیر. دارای 1046 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
ژنده شیر
لغتنامه دهخدا
ژنده شیر. [ ژَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شیر بزرگ . شیر کلان . شیر خشمناک . رجوع به ژنده شود : زمانی همی بود سهراب دیرنیامد بنزدیک او ژنده شیر.فردوسی .
-
شیر آبی
لغتنامه دهخدا
شیر آبی . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نهنگ است . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || تمساح . (ناظم الاطباء). رجوع به تمساح شود.
-
شیر خدا
لغتنامه دهخدا
شیر خدا. [ رِ خ ُ ] (اِخ ) شیر خدای . لقب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ اسداﷲ، یکی از القاب حضرت علی کرّم اﷲ وجهه . (غیاث ) (از آنندراج ). لقب که ایرانیان به علی بن ابیطالب علیه السلام دهند، وآن ترجمه ٔ اسداﷲ است . (یادد...
-
شیر خنک
لغتنامه دهخدا
شیر خنک . [ رِ خ ُ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شیره ٔ خنک . داروهای چند که حرارت بنشاند با هم ، چون تخم خرفه و تخم خیار و مانند آن . شیره ای که از کوفته ٔ تخم گشنیز و تخم خرفه و تخم کدو گیرند. (یادداشت مؤلف ).
-
شیر خورانیدن
لغتنامه دهخدا
شیر خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) شیر دادن به بچه و ارضاع کردن . (ناظم الاطباء). ملح : امغاد؛ شیر خورانیدن شیربچه را یا شیر خورانیدن کودک را. لَبْن ؛ شیر خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ). رجوع به شیر خوردن شود.