کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرین طبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرین طبع
لغتنامه دهخدا
شیرین طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) خوش طبع و خوش خوی . (ناظم الاطباء). نیک رفتار و خوش وضع و نیک کردار. (آنندراج ). رجوع به شیرین صفت شود.
-
واژههای مشابه
-
گچ شیرین
لغتنامه دهخدا
گچ شیرین . [گ َ ] (اِ مرکب ) نوعی از گل که در عمارت به کار برندو به تر شدن از هم ریزد و این متعارف هندوستان است معلوم نیست که در ولایت هم هست یا نیست . (آنندراج ).
-
کانی شیرین
لغتنامه دهخدا
کانی شیرین . (اِخ ) دهی است از دهستان اوباتو بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع در 43هزارگزی شمال دیوانده و 7هزارگزی شمال قوچان . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری و دارای 130 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، حبوب و لبنیات است و اهالی به ک...
-
کوشک شیرین
لغتنامه دهخدا
کوشک شیرین . [ ک ِ ] (اِخ ) معرب آن قصرشیرین است . (انجمن آرا). رجوع به قصرشیرین و انجمن آرا شود.
-
گرناوه شیرین
لغتنامه دهخدا
گرناوه شیرین . [ گ َ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاین بخش کلات شهرستان مشهد، واقع در 68 هزارگزی شمال باختری کبودگنبد. هوای آن گرم ، دارای 60 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه آن مالرو است ...
-
شیریندخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: širin doxt) (شیرین + دخت = دختر) ، دختر شیرین ؛ (به مجاز) زیبا ، گرامی ، عزیز .
-
شیرینزاد
فرهنگ نامها
(تلفظ: širin zād) (به مجاز) ویژگی آن که عزیز و گرامی است و تولدش دلپذیرش و دلنشین است .
-
طوف شیرین
لغتنامه دهخدا
طوف شیرین . (اِخ ) قصبه ای از دهستان حومه ٔ بخش هفتگل شهرستان اهواز در 3 هزارگزی جنوب هفتگل کنار شوسه ٔ هفتگل به طوف شیرین . جلگه ، گرمسیر با 2000 تن سکنه . آب آن از لوله . محصول آنجا غلات . شغل اهالی کارگری شرکت نفت و زراعت و گله داری . دبستان دارد....
-
fresh water
آب شیرین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] آبی که کمتر از 1000 میلیگرم در لیتر، جامدات حلشده داشته باشد
-
glycophyte
شیرینرُست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] گیاهی که در محلول نمک با فشار اسمزی بالاتر از دو واحد رشد نمیکند
-
sweet corrosion
خوردگی شیرین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] نوعی خوردگی در میدانهای نفت و گاز که در نتیجۀ وجود آب حاوی کربندیاکسیدِ حلشده یا فُرمیکاسید یا اسیدهایی با زنجیرۀ کوتاه ایجاد میشود
-
باغ شیرین
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ) (اِمر.) یکی از الحان باربدی .
-
شیرین دهن
فرهنگ فارسی معین
(دَ هَ) (ص مر.) خوش سخن .
-
شیرین عقل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) (ص مر.) (کن .) کم عقل ، ناقص عقل .