کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرین زبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شیرین بیان
لغتنامه دهخدا
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) ریشه ٔ دوایی که به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). سوس . دارهرم . غلوخزیا. غلوقزیا. عودالسوس . قلوقیریزا. غلوقوریزا. موئینه . (یادداشت مؤلف ). اسم ترکی سوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است علفی و پایا...
-
شیرین بیان
لغتنامه دهخدا
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (ص مرکب ) که بیانی شیرین دارد. که خوش و دلنشین تکلم کند. آنکه بیانی شیرین و گیرا دارد. (از یادداشت مؤلف ). || شیرین بیان ؛ (اِ مرکب ) مقلوب بیان شیرین . (یادداشت مؤلف ). سخن مطبوع و گیرا و مؤثر.
-
شیرین تبسم
لغتنامه دهخدا
شیرین تبسم . [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (ص مرکب ) آنکه خنده ٔ وی دارای حلاوت باشد. (ناظم الاطباء). با لبخند دلفریب : شیرین تبسمی که مرا راه دل زده ست از موم مهر بر دهن انگبین زده ست .صائب تبریزی (ازآنندراج ).
-
شیرین تکلم
لغتنامه دهخدا
شیرین تکلم . [ ت َ ک َل ْ ل ُ ] (ص مرکب ) آنکه با حلاوت سخن می گوید. (ناظم الاطباء). شیرین سخن : نه از خط شیر شد پشت لب آن شیرین تکلم راکه از دل بستگیها حرف گرد آن دهن گردد. صائب تبریزی (ازآنندراج ).رجوع به شیرین سخن شود.
-
شیرین تلخ
لغتنامه دهخدا
شیرین تلخ . [ ت َ ] (اِ مرکب ) یکی از گونه های تاجریزی است که به نام ثلثان و تاجریزی پیچ نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
شیرین جمال
لغتنامه دهخدا
شیرین جمال . [ج َ ] (ص مرکب ) خوشگل مانند شیرین . (ناظم الاطباء).
-
شیرین جواب
لغتنامه دهخدا
شیرین جواب . [ ج َ ] (ص مرکب ) که پاسخی خوش و شیرین گوید. (یادداشت مؤلف ) : کمال حسن رویت را مخالف نیست جز خویت دریغا آن لب شیرین اگر شیرین جوابستی .سعدی .
-
شیرین حرکات
لغتنامه دهخدا
شیرین حرکات . [ ح َرَ ] (ص مرکب ) آنکه حرکات وی دلپذیر باشد. (ناظم الاطباء). خوش ادا. با اطوار و رفتار مطبوع : فتنه انگیزی و خونریزی و خلقی نگرانندکه چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی . سعدی .خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات کز سر جان و جهان دست فشان...
-
شیرین خرام
لغتنامه دهخدا
شیرین خرام . [ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه دلپذیرانه می خرامد. (ناظم الاطباء). شیرین رفتار : رسد گر به این سبز شیرین خرام نگردد دگر کاسنی تلخکام . صائب تبریزی (از آنندراج ).رجوع به شیرین سوار و شیرین حرکات شود.
-
شیرین خند
لغتنامه دهخدا
شیرین خند. [ خ َ ] (نف مرکب / ص مرکب ) که خنده ٔ شیرین دارد. که خوش می خندد. که تبسمی شیرین و ملیح دارد. شکرخنده . (از یادداشت مؤلف ) : لب چو مرجان ولیک لؤلؤبندتلخ پاسخ ولیک شیرین خند.نظامی .
-
شیرین خوی
لغتنامه دهخدا
شیرین خوی . (ص مرکب ) خوشخوی . (یادداشت مؤلف ). که خلق و خوی خوش دارد : نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی .سعدی .
-
شیرین دانه
لغتنامه دهخدا
شیرین دانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) در اصطلاح خشکبارفروشی ، بادام ، پسته ، زردآلو و جز آن که هسته ٔ شیرین دارد. (یادداشت مؤلف ).
-
شیرین دهنی
لغتنامه دهخدا
شیرین دهنی . [ دَ هََ ] (حامص مرکب ) صفت شیرین دهن . داشتن دهان زیبا و سخن خوش و شیرین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرین دهان و شیرین دهن شود.
-
شیرین روی
لغتنامه دهخدا
شیرین روی . (ص مرکب ) خوشروی . زیباروی . (یادداشت مؤلف ) : ای یار شیرین روی اگر سر رود از این روی نگردانم . (انیس الطالبین ص 33).
-
شیرین سؤال
لغتنامه دهخدا
شیرین سؤال . [ س ُ آ ] (ص مرکب ) با پرسش دلپذیر و نرم . شیرین سخن . (ازآنندراج ). که سوءالی خوش و دلپسند کند : وه چه خونهادر دل شیرین سوءالان می کنندتا جواب تلخی از لبهای شکّرخا دهند.ظهوری (از آنندراج ).