کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرین رود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان . آب از چشمه . صنایع دستی آنجا شال و پارچه های ابریشمی وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش رزن شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 571 تن . آب از قنات .راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش فرمهین شهرستان اراک . آب از قنات . سکنه ٔ آن 473 تن . راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش گرمی شهرستان اردبیل . سکنه ٔ آن 217 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر. سکنه ٔ آن 539 تن . آب از قنات . صنایع دستی آنجا قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
شیرین آباد
لغتنامه دهخدا
شیرین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 165 تن . آب از چاه و قنات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
شیرین ادا
لغتنامه دهخدا
شیرین ادا. [ اَ ] (ص مرکب ) که با شیرینی ادای سخن کند. کسی که گفتار او با بلاغت و فصاحت بود. (ناظم الاطباء). خوش سرا و خوش بیان . (آنندراج ). || با حرکات و اطوار مطبوع و دلچسب : ساقیان نادره ، گوینده ٔ شیرین ادامطربان چابک و طمغاجی حاضرجواب . مختاری ...
-
شیرین بادام
لغتنامه دهخدا
شیرین بادام . [ ریم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 150 تن . آب ازچاه . محصول عمده غلات و پشم و لبنیات . ساکنان از طایفه ٔ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
شیرین باف
لغتنامه دهخدا
شیرین باف . [ ریم ْ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) قسمی از جامه که ظریف بافته شده باشد.(ناظم الاطباء). نام قماشی لطیف . (از آنندراج ). شیرین بافت . نوعی از جامه ٔ لطیف که آنرا بغلط سری صاف گویند، و از بعضی اساتذه مسموع است که به معنی جامه که نه نهایت غفص ب...
-
شیرین بلاغ
لغتنامه دهخدا
شیرین بلاغ . [ ریم ْ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار. سکنه ٔ آن 430 تن . آب از چشمه . صنایع دستی زنان آنجا بافتن جاجیم و قالیچه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
شیرین بلاغ
لغتنامه دهخدا
شیرین بلاغ .[ ریم ْ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش کاغذکنان شهرستان خلخال . آب از دو رشته چشمه . صنایع دستی زنان جاجیم و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیرین بهانه
لغتنامه دهخدا
شیرین بهانه . [ ریم ْ ب َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) که بهانه ٔ خوش و دلپسند بیاورد : از بس دهان تنگ تو شیرین بهانه است . صائب تبریزی (از آنندراج ).هر دم هزار بوسه طلب را به گفتگوی وامی کند ز سر لب شیرین بهانه اش .صائب تبریزی (از آنندراج ).
-
شیرین بیان
لغتنامه دهخدا
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) ریشه ٔ دوایی که به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). سوس . دارهرم . غلوخزیا. غلوقزیا. عودالسوس . قلوقیریزا. غلوقوریزا. موئینه . (یادداشت مؤلف ). اسم ترکی سوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است علفی و پایا...
-
شیرین بیان
لغتنامه دهخدا
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (ص مرکب ) که بیانی شیرین دارد. که خوش و دلنشین تکلم کند. آنکه بیانی شیرین و گیرا دارد. (از یادداشت مؤلف ). || شیرین بیان ؛ (اِ مرکب ) مقلوب بیان شیرین . (یادداشت مؤلف ). سخن مطبوع و گیرا و مؤثر.
-
شیرین تبسم
لغتنامه دهخدا
شیرین تبسم . [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (ص مرکب ) آنکه خنده ٔ وی دارای حلاوت باشد. (ناظم الاطباء). با لبخند دلفریب : شیرین تبسمی که مرا راه دل زده ست از موم مهر بر دهن انگبین زده ست .صائب تبریزی (ازآنندراج ).