کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرینزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] zād طعام یا خوراک که در سفر با خود برمیدارند؛ توشه.〈 زاد راه: = زاد۲
-
زَّادِ
فرهنگ واژگان قرآن
توشه
-
زاد
دیکشنری فارسی به عربی
ابن , ولادة
-
شیرین
فرهنگ نامها
(تلفظ: širin) دارای مزهی شیرینی ؛ (به مجاز) مطبوع ، دلنشین و دلپذیر ؛ (به مجاز) زیبا ؛ (به مجاز) شیوا یا ادا شده با لهجهای گوش نواز (سخن) ؛ (به مجاز) گرامی ، عزیز ، به طور دلپذیر ، خیلی خوب، مطبوع و خوشایند شدن ؛ (در قدیم) (به مجاز) ارج و قرب پیداک...
-
شیرین
واژگان مترادف و متضاد
۱. شکرین، شهددار، گلوسوز ۲. دلکش، نغز ۳. نوشین ≠ تلخ
-
شیرین
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) 1 - هر چیزی که طعم قند و شکر داشته باشد. 2 - هر چیز مطبوع و لطیف و دلپذیر. 3 - (عا.) تمام ، کامل . 4 - رونق ، رواج . 5 - (اِ.) از نام های زنان .
-
شیرین
لغتنامه دهخدا
شیرین . (اِخ ) خواهر ماریه ٔ قبطیه که مقوقس ملک مصر به رسم هدیه خدمت حضرت مصطفوی (ص ) فرستاد. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 130). در مآخذ دیگر نام این زن را به صورت معرب «سیرین » ضبط کرده و نوشته اند که او را حسان بن ثابت شاعر معروف عرب به زنی کرده است...
-
شیرین
لغتنامه دهخدا
شیرین . (اِخ ) دهی از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 101 تن . آب از چشمه . صنایع دستی آنجا قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
شیرین
لغتنامه دهخدا
شیرین . (اِخ ) نام معشوقه ٔ فرهاد. (ناظم الاطباء). نام زن پرویز که به صفت حسن موصوف بوده و فرهاد نیز بر وی شیفته و عاشق شد. در اشعار شعرا مثل است . (انجمن آرا) (آنندراج ). معشوقه ٔ ارمنی و زوجه ٔ خسرو پرویز که طبق روایات فرهاد نیز بدو عشق می ورزید. (...
-
شیرین
لغتنامه دهخدا
شیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. غذا و خوراک باحلاوت . (ناظم الاطباء). حالی . حلو. صاحب طعمی چو...
-
شیرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شیر) širin ۱. [مقابلِ تلخ] دارای مزۀ شیرین.۲. [مجاز] دوستداشتنی؛ خوشایند: ◻︎ مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی / نیشکر گفت کمر بستهام اینک به غلامی (سعدی۳: ۹۰۰).۳. [مجاز] زیبا۴. [مجاز] خوشسخن.۵. (قید) [مجاز] یقیناً؛ حتماً: شیری...
-
شیرین
دیکشنری فارسی به عربی
جديد , حلوي , رخيم , مترف , محبوب , ناعم
-
شیرین
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: širin طاری: širin طامه ای: širin طرقی: širin کشه ای: širin نطنزی: širin
-
شیرین
واژهنامه آزاد
شلپ. به عقیدۀ بعضی پاک نویسان، از آنجا که شیرین (شیر+ین) پدیدآمده از شیر (نوشیدنی) است، معنی آخشیج (متضاد) تلخ را نمی دهد و به جای آن از واژۀ شلپ بهره می بریم. معنی درست «شیرین» خوراک های ساخته شده از شیر است.
-
زاد بر زاد
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ق مر.) پشت بر پشت ، نسل بر نسل .