کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرینک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیرینک
/širinak/
معنی
۱. (پزشکی) جوشهای ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید میشود؛ زردزخم.
۲. (زیستشناسی) = دبق
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرینک
لغتنامه دهخدا
شیرینک . [ ن َ ] (ص مصغر) هر چیز که کمی شیرین باشد. (ناظم الاطباء). مصغر شیرین . (برهان ) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) سعفه ، و آن نوعی از جوش است که بر روی و اندام کودکان برآید. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (ازبرهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). زردزخم . ...
-
شیرینک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ شیرین] ‹شیرینه، شیرونه، شیرونک› [قدیمی] širinak ۱. (پزشکی) جوشهای ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید میشود؛ زردزخم.۲. (زیستشناسی) = دبق
-
واژههای همآوا
-
شیر ینک
لهجه و گویش تهرانی
مرض قند
-
جستوجو در متن
-
شیرونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [قدیمی] širune = شیرینک
-
شیرینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [قدیمی] širine = شیرینک
-
شیرونه
لغتنامه دهخدا
شیرونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) سعفه وجوششی که بر اندام و روی کودکان برآید. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). به معنی شیرینک است . (فرهنگ جهانگیری ). شیرینه . شیرینک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیرینه و شیرینک شود. || بیماری سر و دماغ . || جنو...
-
شیرینج
لغتنامه دهخدا
شیرینج . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شیرینه . شیرینک . سعفه ٔ رطبه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرینه شود.
-
دبق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] debq ۱. = سپستان۲. مادۀ چسبناکی که از میوۀ سپستان به دست میآید؛ مویزه؛ مویزک عسلی؛ مویزج عسلی؛ شیرینک؛ داروش؛ دارواش.
-
گیدش
لغتنامه دهخدا
گیدش . [ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان . واقع در 83هزارگزی خاور مشیز سر راه مالرو شیرینک به چهارطاق . سکنه ٔ آن 15 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
شیرینه
لغتنامه دهخدا
شیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیرینک و جوشی که در اندام و روی کودکان بهم رسد. (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). سعفه . سعفه ٔ رطبه . شیرینج . شیرینک . شکوفه . زردزخم . (یادداشت مؤلف ).شیرین . شیرونه . شیرینک . (از آنندراج ...
-
باقرآباد
لغتنامه دهخدا
باقرآباد. [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است ازد هستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان که در 42 هزارگزی شمال خاوری بافت بر سر راه مالرو گنجیان و شیرینک واقع است و 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
قراووئیه
لغتنامه دهخدا
قراووئیه . [ ق َ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در 95000 گزی جنوب خاوری مشیز و 3000 گزی خاور راه مالرو ساردوئیه به شیرینک . سکنه 60 تن . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات ، حبوبات ، تریاک ، و شغل اهالی زراعت است ...
-
باغین
لغتنامه دهخدا
باغین . (اِخ ) از آبادیهای قدیم نزدیک شهر کرمان . مؤلف تاریخ کرمان آرد : عمروبن خلف (صفاری ) از گواشیر حرکت کرده در باغین تلاقی فریقین (با ابوجعفر دیلمی ) شد. (تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 69). غز از باغین در کنار نهر ماهان فرود آمد و صدهزار نفس ر...