کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرچنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیرچنگ
/širčang/
معنی
شیرپنجه؛ قویپنجه؛ زورمند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرچنگ
لغتنامه دهخدا
شیرچنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) با چنگی همانند چنگ شیر. آنکه چنگال وی مثل شیر باشد. (ناظم الاطباء). صاحب چنگ مانند شیر. (فرهنگ لغات ولف ). || قوی چنگال . قوی دست . قوی پنجه : فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ چه بودت که دیگر شدستی به رنگ . فردوسی .اگر پیل زوری و گر...
-
شیرچنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) širčang شیرپنجه؛ قویپنجه؛ زورمند.
-
جستوجو در متن
-
شیرپنجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] širpanje قویپنجه؛ زورمند؛ شیرچنگ.
-
شیرچنگال
لغتنامه دهخدا
شیرچنگال . [ چ َ ] (ص مرکب ) که چنگالی چون شیر دارد. (یادداشت مؤلف ). شیرچنگ . رجوع به شیرچنگ شود.
-
پیل زور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pilzur قوی و نیرومند مانند پیل؛ پرزور: ◻︎ اگر پیلزوری وگر شیرچنگ / به نزدیک من صلح بهتر که جنگ (سعدی۱: ۷۳).
-
پیل زور
لغتنامه دهخدا
پیل زور. (ص مرکب ) که چون پیل نیرو و قوت دارد. قوی و نیرومند چون فیل . کنایه از مردم قوی و پرزور ازعالم گاو زور. (آنندراج ). ج ، پیل زوران : چو آتش بیامد گو پیل زورچو کوهی روان کرد از جا ستور. فردوسی .فرود آمد از باره ٔ پیل زورکه ای پیلتن [ خطاب به ش...
-
هنگ
لغتنامه دهخدا
هنگ . [ هََ ] (اِ) سنگینی و تمکین و وقار. (برهان ). سنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ای زدوده سایه ٔ تو ز آینه ی ْ فرهنگ زنگ بر خرد سرهنگ و فخر عالم و فرهنگ هنگ . کسائی .خداوندا ندیدم هیچ سالاری به سنگ تونه اندر کارها شاهی به آئین و به هنگ تو. فرخی .ش...
-
پیلتن
لغتنامه دهخدا
پیلتن . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای اندامی چون پیل . که تنی چون فیل دارد از گرانی جثه . تهمتن .(شرفنامه ). عظیم الجثه . بزرگ جثه چون فیل . که تنی چون فیل زورمند دارد. چون فیل قوی و بزرگ : به ایران پس از رستم پیلتن سرافراز لشکر منم ز انجمن . فردوسی .بجز پ...
-
نزدیک
لغتنامه دهخدا
نزدیک . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) پهلوی : نزدیک (نزدیک )، از: نزد + یک (علامت نسبت )، نیز پهلوی : نزدیست ،کردی : نزوک (نزدیک ، قریب )، نزیک ، نزیک ، نزوک ، نیز کردی : نک (نزدیک ، پهلوی )، مخفف نزدک ، بلوچی : نزیک ، نزیخ ، نزی ، گیلکی : نزدیک ، فریزندی...
-
چنگ
لغتنامه دهخدا
چنگ . [ چ َ ] (اِ) نام سازیست مشهور . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). سازی است مشهور که سر آن خمیده است و تارها دارد. (آنندراج ) (انجمن آرا). نوعی از مزامیر است در غایت شهرت . (شرفنامه ٔ منیری ). صنج ؛ و آن بر دو قسم است یکی دو صف...