کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیروی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیروی
فرهنگ نامها
(تلفظ: širuy) (= شیرویه) ، ← شیرویه .
-
شیروی
لغتنامه دهخدا
شیروی . (اِخ ) شیرو. شیرویه که به پدر عاق شد. (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج )(از برهان ) (از انجمن آرا). نام پادشاهی از پادشاهان ایران (قباد سوم ) که پسر خسرو پرویز بود. (از فرهنگ لغات ولف ). نام پسر خسرو پرویز که شیرویه نیز گویند. (از لغات شاهنام...
-
شیروی
لغتنامه دهخدا
شیروی . (اِخ ) شیرو. شیرویه . نام پسر بهرام که سپهسالار نوشیروان بود. (فرهنگ لغات ولف ) : سپهدار شیروی بهرام بودکه در جنگ بارای و آرام بود.فردوسی .
-
شیروی
لغتنامه دهخدا
شیروی . (اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایرانی که در خدمت منوچهرشاه می بوده . (برهان ). نام یک پهلوان ایرانی در زمان فریدون . (فرهنگ لغات ولف ) : سپهدار چون قارن کاوگان سپه کش چو شیروی شیر ژیان .فردوسی .
-
شیروی
لغتنامه دهخدا
شیروی . (اِخ ) نام یکی از پهلوانان توران در زمان تور. (یادداشت مؤلف ) : یکی پهلوان بود شیروی نام ...بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه شدند از نهیبش دلیران ستوه .فردوسی .
-
شیروی
لغتنامه دهخدا
شیروی .(اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن . از ملوک طبرستان . (از حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 346). رجوع به شیرو شود.
-
جستوجو در متن
-
اردشیر
لغتنامه دهخدا
اردشیر. [ اَ دَ / دِ ] (اِخ ) شیروی . رجوع به اردشیر سوم شود.
-
شیرویه
فرهنگ نامها
(تلفظ: širuye) (در اعلام) پهلوان ایرانی ، پسر بیژن و نوادهی گیو است ، شیروی (قباد دوم) پسر خسرو پرویز از مریم دختر قیصر روم .
-
شیرویه
لغتنامه دهخدا
شیرویه . [ رو ی َ ] (اِخ ) نام پهلوانی معاصر با فریدون . (فرهنگ لغات ولف ). شیروی : به یک دست شیدوش جنگی به پای چوشیرویه شیراوژن رهنمای .فردوسی .
-
آوگان
واژهنامه آزاد
آوگان منسوب به آفریدون سپهدار چون قارن کاوگان سپهکش چو شیروی و چون آوگان کاوگان منسوب به کاوه آهنگر و آوگان منسوب آفریدون که در شهنامه فردوسی کاوه و آفریدون در برابر ضحاک قیام می کنند و ضحاک را سرنگون می کنند.
-
نیران
لغتنامه دهخدا
نیران . (اِخ ) انیران . جز ایران . خارج از ایران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انیران شود : جهاندار همداستانی نکرداز ایران و نیران برآورد گرد. فردوسی .چو ایران و نیران به ما رام گشت همه کام بهرام ناکام گشت .فردوسی .به ایران و نیران و روم آگهی است که شی...
-
شیرو
لغتنامه دهخدا
شیرو. (اِخ ) نام پسر خسرو پرویز. شیروی . شیرویه (واو آخر در آخر شیرو ادات اعزاز و تحبیب است مانند پاپو، خواجو و کاکو). (لغات شاهنامه ص 193). نام پادشاهی از پادشاهان ایران که پسر خسرو پرویز بود. (فرهنگ لغات ولف ). رجوع به شیرویه شود.
-
شیراوژن
لغتنامه دهخدا
شیراوژن . [ اَ / اُو ژَ ] (نف مرکب ) شیرافگن . (صحاح الفرس ). شیرافکن . آنکه با شیر بیاویزد. شیرکش . شیرزن . در شیراوژن ، اوژن را بر وزن و معنی افکن نوشته اند و از آن اوژنید و اوژنیدن هم ساخته اند. (برهان و فرهنگ ناصری و غیره ). اما به عقیده ٔ من کلم...
-
دل نژند
لغتنامه دهخدا
دل نژند. [ دِ ن ِ /ن َ ژَ ] (ص مرکب ) غمین . غمگین . افسرده . دل افسرده .- دل نژند شدن ؛ غمین شدن : سپهبد ز شیروی شد دل نژندبرآشفت و گفت ای بداندیش زند. اسدی .- دل نژند کردن ؛ غمگین کردن : کند کاهلی مرد را دل نژنددر دانش و روزی آرد به بند. اسدی .رج...