کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرشکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیرشکار
/širsekār/
معنی
۱. شکارکنندۀ شیر؛ مردی که شیر شکار میکند.
۲. [مجاز] دلیر؛ شجاع.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرشکار
لغتنامه دهخدا
شیرشکار. [ شی ش ِ ] (نف مرکب ) متهوّر و باجرأت . (ناظم الاطباء). || شکارکننده ٔ شیر. آنکه شیر را صید کند. || کنایه از دلیر. شجاع . (فرهنگ فارسی معین ) : در بزم درم باری ودینارفشانیست در رزم مُبارزشکر و شیرشکاریست .فرخی (دیوان ص 22).
-
شیرشکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] širsekār ۱. شکارکنندۀ شیر؛ مردی که شیر شکار میکند.۲. [مجاز] دلیر؛ شجاع.
-
جستوجو در متن
-
مرداوژن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] mard[']o[w]žan = مردافکن: ◻︎ ببر گُردافکن است و شیرشکار / شیر مرداوژن است و ببرشکر (مسعودسعد: ۲۱۸).
-
شیرشکر
لغتنامه دهخدا
شیرشکر. [ شی ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شیرشکار. شکرنده و شکارکننده ٔ شیر. کنایه است از دلیر و شجاع .
-
شاه بند
لغتنامه دهخدا
شاه بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که شاه بندد و مقید میسازد. آنکه شاه را اسیر کند. || بمجاز بر سلطان مقتدر و توانا که دیگر سلاطین را مقهور کند و ببند آرد اطلاق شود : امین دولت و دین یوسف بن ناصر دین برادر ملک شاه بند اعدامال . فرخی .آنکه گیتی بروی او بیندخ...
-
مهن
لغتنامه دهخدا
مهن . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری فیروزکوه و 9هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ فیروزکوه به سمنان . با 538 تن سکنه . آبش از چشمه و راهش مالرو است . مزارع شیرشکار، سیاه چشمه ، خونزی ، کردبند، کند...
-
ملک ستان
لغتنامه دهخدا
ملک ستان . [ م ُ س ِ ] (نف مرکب ) ملک ستاننده . ستاننده ٔ مملکت .کشورستان . مملکت گیر. ضبطکننده ٔ کشورها : جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست مدح ملکی مال دهی ملک ستانی . فرخی .و ان یکاد همی خواند جبرئیل امین همی دمیدبر آن پادشاه ملک ستان . عثمان مخت...
-
لشکرآرا
لغتنامه دهخدا
لشکرآرا. [ ل َ ک َ ] (نف مرکب ) لشکرآرای . آراینده ٔ لشکر. منظم کننده ٔ لشکر. آنکه تعبیه ٔ سپاه کند. سردار لشکر. فرمانده سپاه : همه نیزه داران شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن . دقیقی .به قلب اندرون ساخته جای خویش شده هر یکی لشکرآرای خویش . فردوسی .ابر...
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (ع ص ) مظفار. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). فیروزمندی داده شده . (آنندراج ) (غیاث ). فیروز. (دهار). مرد به مراد خود رسیده هر چه باشد و پیروزی و نصرت یافته و جوانمرد به مراد خود رسیده هرچه باشد و فتح و ظفریافته و پیروز و منصور و...
-
ذوالقدر
لغتنامه دهخدا
ذوالقدر. [ ] (اِخ ) (علاءالدوله ) «گفتار در بیان جشن فرمودن شاه گیتی فروز در روز نوروز و توجه نمودن جهة دفع شر علاءالدوله ذوالقدر به مساعدت بخت فیروز».... پادشاه آفاق [ شاه اسماعیل ] ازیورت قشلاق بیرون خرامیده در مرغزاری که عذوبت آبش خاصیت چشمه ٔ تسن...
-
زهره
لغتنامه دهخدا
زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به عربی مراره گویند.(انجمن آرا) (آنندراج ). و با لفظ بافتن و شکافتن مستعمل است . (از آنندراج ). پوستی باشد کیسه مانند که درآن آب ...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از وفات پدر به سن چهارده سالگی بتخت سلطنت عث...