کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرزنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیرزنه
/širzane/
معنی
چوبی که با آن شیر یا دوغ را بههم میزنند تا مسکۀ آن جدا شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرزنه
فرهنگ فارسی معین
(زَ نِ) (اِمر.) 1 - چوبی که با آن شیر یا دوغ را به هم می زنند تا مسکه از دوغ جدا شود. 2 - خمرة کره گیری .
-
شیرزنه
لغتنامه دهخدا
شیرزنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چوبی که بدان ماست را می شورانند تا مسکه آرد. (ناظم الاطباء). || خمره ٔ کره گیری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شیرزنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] širzane چوبی که با آن شیر یا دوغ را بههم میزنند تا مسکۀ آن جدا شود.
-
جستوجو در متن
-
ابریج
لغتنامه دهخدا
ابریج . [ اِ ] (ع اِ) شیرزنه . نهره . آلت دوغ و روغن کردن و مسکه برگرفتن که به زبان دیلم تیره گویند. گول شیرزنه . (مهذب الاسماء).
-
نهره کوس
لغتنامه دهخدا
نهره کوس . [ ن َ رِ ] (اِ مرکب ) چوب شیرزنه . (ناظم الاطباء).
-
گویس
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (اِ.)1 - ظروف شیر و ماست و دوغ . 2 - چوبی که بدان دوغ را جهت برآوردن مسکه زنند، شیرزنه .
-
نجیخة
لغتنامه دهخدا
نجیخة. [ ن َخ َ ] (ع اِ) مسکه که در اطراف شیرزنه چسبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
غویه
لغتنامه دهخدا
غویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) چوبی که با آن روغن میکشند. چوب روغن کشی . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف ) (اشتینگاس ).شیرزنه . چوب شیرزنه . (ناظم الاطباء). با غن و غنگ مقایسه شود. || لوله ٔ خمیده که بدان مایعی را از ظرفی به ظرف دیگر ریزند و به فرانسه سیف...
-
کیستان
لغتنامه دهخدا
کیستان . (اِ) شکنجه ٔ روغنگری و معصره ٔ آب انگورگیری . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || شیرزنه . (ناظم الاطباء). ظرف کره گیری یا کره سازی . (از اشتینگاس ).
-
رخین
لغتنامه دهخدا
رخین . [ رَ ] (اِ) مهمیز. (ناظم الاطباء). تازیانه . (از شعوری ج 2 ص 12). || آب پنیر. || شیرزنه . (ناظم الاطباء) .
-
امخاض
لغتنامه دهخدا
امخاض . [ اِ ] (ع اِ) شیر مادام که در شیرزنه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، اماخیض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
نفیز
لغتنامه دهخدا
نفیز. [ ن َ ] (ع اِ) مسکه که در شیرزنه پراکنده شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).نفیزة. (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد).
-
زنه
لغتنامه دهخدا
زنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (پسوند) پساوندی که در آخر بعضی ازاسماء آید و آنها را اسم آلت سازد، چون آتش زنه ، آسیازنه ، بادزنه ، دوغ زنه ، شیرزنه ، کاه زنه و جز اینها.
-
ممتخض
لغتنامه دهخدا
ممتخض . [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) بچه ٔ در شکم مادر جنبنده . (از منتهی الارب ). بچه ای که در شکم مادر می جنبد. || شیر جنبنده در شیرزنه . (ناظم الاطباء). و رجوع به امتخاض شود.