کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیرزاد
/širzād/
معنی
۱. (زیستشناسی) دانهای به درشتی نخود و قهوهایرنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان میروید و سفت میشود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر میشود.
۲. (صفت) [قدیمی] شیرزاده؛ زادۀ شیر؛ بچهشیر.
۳. (صفت) [قدیمی، مجاز] شجاع؛ دلیر: ◻︎ یا رسولالله جوان ار شیرزاد / غیرِ مردِ پیر سرلشکر مباد (مولوی۱: ۶۳۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرزاد
فرهنگ نامها
(تلفظ: šir zād) زاده شیر ؛ (به مجاز) دلیر و شجاع ؛ (در گیاهی) شیرزاد (نام گیاهی که برروی تنه درختان میروید).
-
شیرزاد
لغتنامه دهخدا
شیرزاد. (اِ مرکب ) گونه ای لیکن که بر روی تنه ٔ درختان دیگر میروید و ببزرگی یک نخود تا یک گردو میرسد و التصاق کامل به درخت پایه ٔ خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان بجهت ازدیاد شیر آن را میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است ). شیرزا...
-
شیرزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) širzād ۱. (زیستشناسی) دانهای به درشتی نخود و قهوهایرنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان میروید و سفت میشود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر میشود.۲. (صفت) [قدیمی] شیرزاده؛ زادۀ شیر؛ بچهشیر.۳. (صفت) [قدیمی، مجاز] شجاع؛ دلیر: ◻︎ یا رس...
-
واژههای مشابه
-
ابوجعفربن شیرزاد
لغتنامه دهخدا
ابوجعفربن شیرزاد. [ اَ ج َ ف َ رِ ن ِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن یحیی . در زمان خلفای عباسی به بغداد بر امور حکومت مستولی گشت . در ابتداء او از پیوستگان ابن رائق بود سپس به بجکم و بعد از آن به توزون میر عساکر بغداد پیوست و در 332 هَ . ق . از دست توزون با...
-
حسام الدین شیرزاد
لغتنامه دهخدا
حسام الدین شیرزاد. [ ح ُ مُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) از شیرزادیان حکام قزوین است ، نام وی عمر پسر حاجی بدرالدین پسر شیرزاد پسر شیران بود. مستوفی گوید: پیش امیربوقا که امیر الوس بود راه نیابت یافت و پیش پادشاه مرتبه ای بلند کرد. چند سال حاکم بر و بحر ملک فار...
-
جستوجو در متن
-
شیرزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] širzā = شیرزاد
-
شیرزا
لغتنامه دهخدا
شیرزا. (نف مرکب ) تولیدکننده ٔ شیر. || داروئی که شیر را زیاد کند. شیرزاد. (از ناظم الاطباء). رجوع به شیرزاد شود.
-
یحیی
لغتنامه دهخدا
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن شیرزاد خاقانی ، معروف به ابن شیرزاد، نویسنده و دبیر و ادیب و شاعر و کاتب سلطان طغرل سلجوقی بود و دیوان شعر دارد و به سال 616 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن صالح بن شیرزاد کاتب . خوندمیر در دستورالوزراء (ص 72 آرد) که : احمدبن صالح بن شیرزاد و جعفربن محمد در زمان المستعین باﷲ بنوبت پای بر مسند وزارت نهادند. و ابن الندیم گوید دیوان شعر او سی ورقه است .
-
شهرزاد
لغتنامه دهخدا
شهرزاد. [ ش َ ] (اِخ ) چهرزاد. چهرآزاد. شیرزاد. دختری زیبا که داستانهای الف لیلة و لیلة (هزار و یکشب ) از زبان او نقل شده است . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
ابوضمیره
لغتنامه دهخدا
ابوضمیره . [ اَ ؟ رَ ] (اِخ ) روح بن شیرزاد، سعد یا سعید صحابی است . یا روح بن سندر و او جدّ حسین بن عبداﷲبن ضمیرةبن ابی ضمیره است .
-
طریل
لغتنامه دهخدا
طریل . [ ] (اِخ ) نام موضعی است که در مجمل التواریخ والقصص بدینسان آمده است : و ابوبکر احمدبن صالح بن شیرزاد و از اهل طریل . در معجم البلدان و انساب سمعانی این کلمه دیده نشد. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 366 شود.
-
خرشید
لغتنامه دهخدا
خرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابوالقاسم . وی از اسپهبدان مامطیر بود و سه برادر داشت به نامان «قارن تابریانی » و «سهراب »و «شیرزاد». به حدود 512 تا 530 هَ . ق . میزیست . (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 147).