کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیردوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیردوش
/širduš/
معنی
۱. آنکه شیر میدوشد.
۲. ظرفی که در آن شیر میدوشند.
۳. دستگاهی که زنان تازهزا برای دوشیدن شیر خود به کار میبرند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
milker
-
جستوجوی دقیق
-
milking machine
شیردوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] دستگاهی ویژۀ دوشیدن شیر پستانداران
-
شیردوش
لغتنامه دهخدا
شیردوش . (نف مرکب )دوشنده ٔ شیر. آنکه شیر دوشد. (فرهنگ فارسی معین ).- ماشین شیردوش ؛ ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد. (فرهنگ فارسی معین ).|| (اِ مرکب ) گاودوش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به همین عنوان شود.
-
شیردوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹شیردوشه› širduš ۱. آنکه شیر میدوشد.۲. ظرفی که در آن شیر میدوشند.۳. دستگاهی که زنان تازهزا برای دوشیدن شیر خود به کار میبرند.
-
جستوجو در متن
-
دوش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دوشیدن و دوختن) duš ۱. = دوشیدن۲. دوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شیردوش، گاودوش.
-
گودوش
لغتنامه دهخدا
گودوش . [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) تغاری بزرگ و سفالین با دیواره ای بلند برای دوشیدن شیر گاو و گوسفند. گاودوش . شیردوش . رجوع به گاودوش شود.
-
حوأبة
لغتنامه دهخدا
حوأبة. [ ح َ ءَ ب َ ] (ع اِ) دلو بزرگ . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شیردوشه ٔ کلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیردوش کلان . (ناظم الاطباء).
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (ماده ٔ مضارع از دوشیدن ) اسم از دوشیدن . رجوع به دوشیدن شود. || و گاه صفت فاعلی از آن ساخته شود و به صورت ترکیب به کار رود: شیردوش ؛ شیردوشنده . || گاه نیز معنی ظرفیت دارد یا اسم آلت می سازد: گاودوش ؛ ظرفی که شیر گاو در آن دوشند. گودوش . گودوش...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (ع اِ) لغتی است در دلو. (از مهذب الاسماء). آبکش . لغتی است در دلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دولاب . (شرفنامه ٔ منیری ). مقلوب دلو و به همان معنی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). دلو. ظرفی که نوعاً از پوست حیوانات سازند و بدان آب از چاه می کشند. ...